۷۸ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

در پی عاشقی

به دنبال صاحب روحم می گردم

یکی باید باشد شاید کنار ویترین

یا همان وعده گاه قدیم

یا روی مهتابی کوچه باغی

پراز بوی عطر شب بو

یک شبی خفته ارام

درآغوش عاشقی

شایدجایی هنوز باشد که او

پنهان از چشمان نم دار بی کسی

شاید مجنون  افسانه ایست

نمی دانم شاید

جایی حتی توی گور. . . .

بهار91  گلبن 

 

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۵ دی ۹۲

    لالایی برای خاتون

    درمیان جنگل دود وصدا

    خاتون تنهایی ام آرام بخواب

    سربروی شانه های مهربان

    محرم جان وتنم آرام بخواب

    سرزمین دیو وجن است وپلید

    روزگارما ، روز ، ازگاه  ، مار ها

    گرگ و میش هردو به هم مانند وما

    این میان سرگشته از ناباوریی. . . 

    خاتونم . . . آرام بخواب

    دی91  گلبن


  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۵ دی ۹۲

    من و تو

    من اون مسافرم خسته . . .

    از همه بود ورفتن و رسیدن ها

    من اسیر این ماندن های گیج

    هیچ شدن و به هیچ رسیدن ها

    تو

    همان چراغ راهی

    پر زامیدبودن باتردید

    شعله ای روشن برای

    دیدن افق درفرداها

    تیر89 گلبن             

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۵ دی ۹۲

    تکرار دیوانگی

    زیر کلاه، دیوانگی‌ام را پنهان می‌کنم

    از دور، انسان

    از کم هم کمتر است

    با نگاهی سرد

    بی‌هنگام لختم می‌کنند.

    وزخم تلخ خندهای که به اصرار برمن زدند

    پناهم را به اعتمادی ساده می بازم

    عادت می‌کنم به  احساسی دروغین و ناچیز

    بر دستانم . . . برقلبم

    نا باورانه امید می کارم

    بعد تلفظ یک خدا حافظی

    وصبر می‌کنم

    شاید این بار مسافر نباشد . .

    شاید این بار پایش برای

    سنگ فرش رفتن تنگ نشود

    تیر89 گلبن


  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۵ دی ۹۲

    برای حوا

    حوا جان. . . . . باکره باش . . تا من پشت آن ، همه لجن زار ذهنم را یک شبه با غرور فراموش کنم ،  فراموشم شود همه خیانتی را که در حقت کرده ام . . . حوا جان . . . . ســکــوت کن و صبوری . . . . . تا من وقیحانه حق زنانگی کردنت را منکر شوم   حوا جان . . . . . تو وارث ترس تجربه ،  گناه خواستن ،   آتش بودن ،  ابلیس دیدن باش . . . . توهمه درد تولد و زحمت بیداری شبانه را تحمل کن . . . .  تا من وارث حق حیات و انتخاب زندگی ات شوم  وبه مرد بودن و مردانگیم به بالم حوا جان . . . . . تو پوشیده به مان . . . . . تا من همه عریانی دنیا را تجربه کنم  ، هم پایم نان آور باش چون من برای خاکت از جان بگذر . . . . . . تا من ترا به نشان فاحشه و مزدور مفتخرکنم  حوا جان . . . . تو اسیر در چنگال قواعد و چهارچوبهای    مردان گرسنه شهوت بمان . . . . تامن یدک کش برابری و مساوات اجتماعی باشم 

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۴ دی ۹۲

    رسم شیدایی

    عاشقانه صدایم کن

    در دیدگان مهتاب نگاهم کن

    واز میان آن راه شیری

    که به سرزمین شیدایی میرسد

    عاشقانه هایم را زمزمه کن

    چشمانم چراغی می شود در راهت

    وتو آرام از کوچه باغ عاشقی

    به دیار عشق های ماندگار

    سفری را از میان باغ شقایق

    باقاصدکهای خیال عاشقی

    آغاز خواهی کرد . . با نوای از دل نوازی . . .

    از راه که میرسی .نفس هایت اشناست

    و تنت بوی شبنم یاس میدهد   

    این دیار همه رسم شیدایی میدانند

    اسفند 90 گلبن
     


  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۴ دی ۹۲

    هذیان

    سپیدارهایی که شکست از قحطی مهر

    سیگارهایی که دودش برون نشد

    شبهایی که به انتظار ماند. . .

    دستی که بی توقع تهی ماند

    کوچه باغی که تنهارها شد

    و

    خاطرات عبورازمیان پارک

    از روی پل . . .

    انتظارکشیدن روی نیمکت های مترو

    کاش این همه رویا بود 

    دی92 گلبن
     

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۴ دی ۹۲

    زمستان

    شب سرد زمستانی
    وحشت سایه های ویرانی
    دستهای سرد و قلبهای سنگ
    سایه های غریب و طولانی
    آه این آشنا به چهره زد نقاب
    وان یکی خنجری بکف پنهانی
    هرطرف گرگی کرده کمین
    با نفس های مسموم . . کینه ای پنهانی
    باد سرد و دردی جانکاه
    نه پناهی و نه آغوش مهربانی
    نه شانه ای حریف چشم بارانی
    نه دست مهر بر دل لرزانی
    مرگ می گیر سراغم قدم به قدم
    میرود ازیاد ها خاطره پریشانی
    اسفند 90
    گلبن
     

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۴ دی ۹۲

    کافه بلوط

    با یک فنجان چای داغ

    صمیمانه های بنفشه و شمدانی

    کمی ، عطر همدلی و مهر بانی

    همان گوشه دنج دنیا

    زندگی ، طعم و رنگ میگیرد

    درون دلم

     توی همان فنجان روی میز

    اینجا زندگی موج می زند


    گلبن

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۳ دی ۹۲

    روزی قلبم راجا گذاشتم

    مقابل درب که نگاه مهر بانش به من افتاد . . و همان لبخند و آغوش باز ، همه انجماد تنهایی را در خود حل کرد ؛ وقتی که روی صندلی همیشگی قرار گرفتم یک آن فراموش کردم کجای این دنیا ایستاده ام با خودم فکر کردم چقدر به یک چنین جایی وابسته شده ام

    میان گپ زدن های صمیمی از آنچه که فقط حرف نیست گاه گاهی باحرارت به مشتریانش هم سر می زد وچقدر وسواس در پذیرایی . . پذیرایی که انگار عاشقی قسمت می کند . . . اینجا تنها نقطه زمین است که زمان مفهوم خودش را از دست می دهد وتو در خود و حس زنده زندگی کردن غرق می شوی جایی که پاسخ هر صدا کردنی فقط« جانم » است و بس جایی که مجبور نیستی بودنت را پشت چیزی پنهان کنی . . . جایی که قلبم را پیش ساکنینش جا گذاشتم 


  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۳ دی ۹۲
    همسفر های گرامی
    استفاده از شعر ها فقط درصورت ذکر منبع مجاز است
    درغیر این صورت موجب پی گرد هردودنیا می گردد