همه فال و قال خط خطی شعرم را

که گاه بی خوابت می کند و گاه

سرگردان در فهم چرای روزگار

بر من آشفته حالِ وازده ببخش

همه نا گفته های لبانم را درپس کلامی

بختکی شد برروی سینه ِ روزگار عاشقی

که گاه باران شد بی بارش

گاه مهتاب شد بدون رقص چشمک ستاره

تک تک واژه هایش که گاهی

خالی تراز سکوت  شد

حتی به حد یک سلام

برمن ببخش ای  بی صدا ترین فریاد

بگذار من هم ببخشم

سایه هایم را که بی جهت

ترا میان خاطره ها دنبال می کنند