بی صدا وآرام به تو می رسد

درست همان زمانی که توباتنی پردرد

خسته از فریاد وزخمی ایام بی پناه

 به پناهی که نیست محتاج

درست همان لحظه که تکیه گاهی نیست

 وقتی که هیچ دستی تورا مرحم نمی دهد

انگاه که همه مدعیان بودن

میان طوفان به نجات خویش رها می شوی

برای خسته جانت ، چای می شود با مهر

مرحم زخم با نگاهی درسکوت

دستی به زیر بازوانت

شانه ای برای سری بی پناه

پرمی شود این آوادرسکوت چشم درچشم

هستم رفیق ، هم درد همراه