روزنوشت
مثل وقتی که گورمان را گم می کنیم چرا که دوستش داریم.
- انوشه گلبن
- جمعه ۳۱ خرداد ۹۸
من را اگر برای تنهایی ات بخواهی خیانت کرده ای ، برای با من تنها بودن قدمی اگر برداری دوستم داشته ای.
«سیدمحمد مرکبیان »
برای ماندن آنکه قبل از چراگفتن کوله اش را بسته ، حتی التماس خاطره کردن هم فایده ندارد ، و توچه می دانی ، خاطراتش کجا به الزایمر لبخند زده . شاید همان وقتی که باید می گفتی اما سکوت را سرکشیدی
بیخود به مغزقلمت فشار می آوری
وقتی همه کلمات منجمد می شوند
در سرمای بی عاطفه دنیای پراز دروغ
فریا د زدن زیر آوار واژگونی مفهوم
تنها ریشخند و مجنون بودن نصیب می کند
وقتی هیچ برق امیدی درچشم هیچ کس نیست
من سیم اعتمادم را از برق خواهم کشید
کاش تو هم ، شاعری می کردی
شاید این بار ، گذرت ناخواسته
بین کوچه های ، حرف وصدا
واژ عشق سر راهت شد
بی خیال شده ام. . .
اینجا هیچ کس از کسی
برای اشگها دلیل نمی خواهد
وتو می دانی دیگر
هیچ چیز سکوتم را نمی شکند
ودلم دیگر از وحشت
رفتن ها . . . زخم زدنها
کابوس نخواهد دید
اینجا دیار تنهایی ست
به دوراز تن هایی که
لبخند به لب. . . . خنجرت میزنند
فریاد،بهمن 95
دیشب سراغ کوچه های قدیمی خاطر رفتم . . . . هنوز هم همانی بود که بود . . . . رد پاهای عاشقی ، اون بوته یاس رازقی، کافه مجنون . . . . کافه مجنون ، هنوزهم پرشاخه بود وبا آن سایه مهربانش، و وقتی باد توی گیسوان برگی ش می پیچید ، زمزمه عاشقی . . . . وهنوزهم سینی فنجان چای تازه رو تو دستش برا ی آنهایی که لحظه ای کنارش می نشینند، تعارف میکرد . . . .
یادم آمد چه راحت همه این سادگی هارو با جاروی فراموشی کشیدن ،روی رد پاهااز یاد بردی . . . . ،کاش همین قدر که یادم هست برای بودنت چه کردم یادم نمی ماند برای رفتن چه کردی
پناه بی پناهیم آیینه ای شد بردیوار
که فریاد را باران چشمم کرد
کاش نفس در سینه زندان نبود
شاید همه آیینه را فریاد میزدم
گفتی دل نازک شده ای . . . . راست می گویی ، چه کنم وقتی دیگر هیچ کس مثل خودش نیست . . .گفتی آدمها در طول زندگی بزرگ می شوند و عوض می شوند . . . . اما نگفتی تقصیر من چیست که خیلی آدمها عوضی می شوند . . . . . شاید مقصر من هستم ، آخه یاد نگرفتم شکلک بزرگها رو روی صورتم بزنم . . . معنی بی تفاوتی یاد نگرفتم . .. وهنوزهم دلم عاشقه همون عاشقانه های قدیمه. . . .
وقتی دلتنگی سراغت می یاد بی اختیار یاد کسی وکسانی میافتی که به یادت هستند وترا برای همینی که هستی دوست دارند همون ها هستند که برای موندن و عاشقانه بودن دلیل زندگی میشن اگرچه شاید دیر یادت کنند اما خاطره ها همیشه یادت می آورد که هنوز هستی دردل یک نفر