میان این همه شلوغی ...

بین همه این دروغهای رنگین. . .

خسته از مدعیانی  پرادعا

دلم یک کلبه میخواهد....

دوراز همه وحشتهای رفتن . . . ..

دوراز همه باورهای نا باور . . . .

 دور از همه دورها

بند نمی آید این خون ریزش چشم

سینه ام زیر فشاربختک تزویر شکست