سراب دیده هیاهوی دنیای عاشقی
به کف آبی از چشمه لبت محتاج

کویرآمده ز پندار رهگذران مدعی 

به غوطه  ای دردریای چشمت نیاز مند

دلِ خسته جان م را پنهان  به آغوشت بگیر

خیال کفی آب  و شنا میان دریا
سیرنمی کند دل عاشقی مرا

وقت آن رسید که بی پروا

 نغمه و شعری تازه سازکرد
برای رقص چشمان و پرواز دوباره

باید که بوته یاس رازقی را
به جای هرزدگیاه ذهن ِ مردم شهر

دعوت باغچه کرد