از پنجره ای که روبه حنجره باز است
خیابانی بن بستی برای فریاد گشوده اند
آن گوشه دست فروشی باورهایم را
به نصف قیمت عمر حراج کرد
به شیشه کافه روبرو برکاغذ
یک فنجان تنهایی داغ را
به قیمت حرفی عاشقانه می ده
بر پنچره ای که به روبه حنجره باز است
من قلب چاک چاکم را سواربر
قطارِخیال وخاطر می کنم
مسافرست امشب به سوی تنهایی
ایستگاه آخر نزدیک