کا ش می دانستی

که چه طعمی دارد

تویِ این شهر شلوغ

بین این مردم پررنگ و عجول

باتو. . . .

آرام هم گام شدن

بی تعصب به همه  شتافتن ثانیه ها

 لنگ لنگان. . کوچه های مهر را پا؛ زدن

کاش میدانستی

که چقدر شیرین است

دوراز این هم همه ها

فارغ از رنگ وریا. . فارغ از تلخی روزگار

باتوخلوت نشینی

کنج یک نیمکت سرد پارک

هم کلام . .

گاه با صدا گاه با سکوت

کاش میدانستی

که چه دردی دارد

دوری از این نگاه آشنا