در زندگی یک وقتهایی شرایطی پیش می آید که ناخواسته زنده بودنت زیر سوال می رود وتمام انگیزه های بودن یابرایت هیچ می شود یاآنقدر دور و دست نیافتنی که بیشتر به سراب و رویا مشابه و چون حدتحمل و مفهوم واقعی خیلی چیز ها در بینش و اعتقاد انسانها متفاوت است پس حس می کنی جایی ایستاده ای که هیچ کس به آن حد نرسیده . . اینجا دیگه آخر خطه. . . . هیچکس اینقدر درد و مصیبت نکشیده. . . . وبعد با کس یا کسانی اشنا می شوی که از درک زخم های روحی شان عاجز می مانی یا زخمی مشترک دارید اما سازکار متفاوت . . . . شاید این زندگی و این زنده بودن و خیلی چیز های مرتبط با آن به خواست و اراده ما نبوده . . شاید. .  . . اما همین بودن خود شهامت می خواهد