جان بستوه آمد از این لب بسته
افسوس که پام در بند
چشمم پر زه ابرند بارانی
آغوش عاشقی ، بسته
دل داغ دار نقش آشنایی
تن تب دارو زخمی و خسته
افسوس که سر شد این عمر
در حسرت و انتظار نشسته
جان بستوه آمد از این لب بسته
افسوس که پام در بند
چشمم پر زه ابرند بارانی
آغوش عاشقی ، بسته
دل داغ دار نقش آشنایی
تن تب دارو زخمی و خسته
افسوس که سر شد این عمر
در حسرت و انتظار نشسته