گاهی حسی همانند بغض راه گلویت را می گیرد. . ونه اشک ونه قلم به فریادت نمی رسد . . .و من چقدر خوشبختم . . . برای داشتن دوستانی عزیز تر از جان که کلام و شعرشان ندانسته دستی مهربان می شود برای خلاصی از این زجرو درد پنهان. . . . . .   

یک شعر تازه

با تو زندگی را آنگونه در دهان مزه مزه میکنم

که هراسِ افتادنِ هجای کوچکی از لبانم

بر لرزشِ اِدای زبان پیش نیاید

با تو زندگی آسان نیست

باید دست شست از مرگ

پس رقیبِ زندگی فقط خودم هستم

یک دست رو به روی یک دست

یک چشم رو به روی یک چشم

وَ گفتگوی تن با موج‌های پیراهنِ هستی

شعار نیست

شعر نیست

صحبتِ سه ثانیه تاخیر تا مُردن است

چند تصویر از زندگی؟

چند تصویر از تو؟

 

|سیدمحمد مرکبیان|

بهمنِ نود و دو