روزگارم می گذرد . . .

 دیگر حتی درد زخمه های روزگار

این ساز کهنه به فریاد نمی کشد

دیگر حتی سردی دست ونگاه رهگذر

هیچ گِله ازخوشبختی در من ندارد. . .

وخوشبختی . . . . .

دیر زمانیست که هیچ مفهومی را

در من احساس نمی کند