مستی زمزمه ای عاشقانه

گرمی حس جریانی پر طپش

عمری در وحشت بود و نبود

پنهان پشت پرده ، اسیر بودن در پرده

مرگ هزاران لذت کوچک

امانت داری از امان تن و ذهن خویش

عاقبت شبی بی اراده من، اجبار

درپس پردهِ رنگ و لعاب

نماد وجودم، بکارتم را

مردی در تلخی یک هم خوابگی

با لبخند و غرور. . .

با شرم از دردی یادمان

به سرور نشست و با خود برد

چه حماقت مظلومانه ای به دوش دارد

این امانت داری ازپرده نمایش ما

انوشه گلبن **بهمن92