در چشم‌های تو آذوقه‌های زمستان بود،
اینجا برای چه می‌ماند‌ی؟
وقتی تمامِ قافیه‌ها را می‌دانستی؛
اینجا همیشه همین است:
انتظار و لجن...
باید کتاب‌هایت را بفروشم
و دخترانی را که پردهی‌ بکارتشان،
پرده‌های دو گوش است،
به سینما ببرم
و پس از آن به خانه‌ای برویم
و پس از آن پنی سیلین بزنم
آنجا بمان که خوابِ عقوبت را،
تعبیرِ تازه بسازی.
زیرا که باز گشتن،
همان رفتن است:
- با تحقیر...
اما...
هنوز باغِ منی،
ای خشک!
هنوز حرفِ منی،
ای لال!...
 
_ایرج کیانی__
http://mohamad.persianblog.ir