آیینه ؛ من حوایم . . . .

من از لمس آغوش ها . .

من از دیدن کلام در نگاه ها. . .

من از این و آن تهمنت ناروا

من از ذههه. . . . آدم !!

که مرا دلیل همه هوسهایش میداند

وحشتی ندارم .ن مسموم آدم. . .

هه. . .

. . ..

آیینه ؛ من حوایم . . . .

من از ماندن در قفس. . .

فقسی با نام سکوت. . . .

ندیدن. . .  ندانستن. . . . نپرسیدن

که هر پاسخش. .

یا گناه است ویا هرزگی

قفس پیر شدن در حسرت

فهم عاشقی. . . خواستن و خواسته شدن

لرزیدن . . .بی پناه بودن . . . یکبار مصرفی

آیینه ؛ من حوایم . . . .

وحشت دارم از این قفس و این آدم