تنها ی تنها  این تن را

مقابل تو ای آیینه

توکه امروز حتی از سایه هم

به من  نزدیکتری . . . . .

این تو که از دیدن هیچ حسی

گناه تو و ننگ رسوایی من. . . .  نمی شود

به نظاره انتظار می نشینم . . . .

تا کی . . . . کجا. . . . دستی . .

نه از سر مهربانی و همدلی

از سر حکم و عقدی از عقده روزگار

به اجبار. . . . .  تسلیم نیازش کنم