زیر دندان زندگیم
طعمی ندارد خوش زیستی
وتو نگاه می کنی
به این جویده شدن شب وروز
شاید بوی خوشی داشته باشد
این بلعیدن های روزگار
بودن میان تن ها
غرق درتحسین و هورا
زیر دندان زندگیم
طعمی ندارد خوش زیستی
زیر دندان زندگیم
طعمی ندارد خوش زیستی
وتو نگاه می کنی
به این جویده شدن شب وروز
شاید بوی خوشی داشته باشد
این بلعیدن های روزگار
بودن میان تن ها
غرق درتحسین و هورا
زیر دندان زندگیم
طعمی ندارد خوش زیستی
کاش ترس هایم را
برایت دکلمه نمی کردم
کاش عاشقی هایم
پنهان بود در دلم
کاش عریان نمی شد
این روح زخم خورده
مقابل چشمانت
شاید. . .
شاید. . .
بیرون از این کاش خانه
نقش عاشقی برایت
تصویر درون قاب نبود
روزگارم می گذرد . . .
دیگر حتی درد زخمه های روزگار
این ساز کهنه به فریاد نمی کشد
دیگر حتی سردی دست ونگاه رهگذر
هیچ گِله ازخوشبختی در من ندارد. . .
وخوشبختی . . . . .
دیر زمانیست که هیچ مفهومی را
در من احساس نمی کند
زمستان و برفِ روی زمین وزمان
زمستان و برفِ روی صندلی پارک
زمستان و برفِ توی پیاده رو
زمستان و برفِ روی خاطره ها
و دیگر گله ای نیست
از سرمای دست رفاقت ها
سردی نگاه عابرعجول
سردی دستان دخترک گل فروش
زمستان و برفِ روی همه حس زندگی
*انوشه گلبن*
دلم، هوایی می شود
وقتی گاه وبی گاه
سرش به پنجره یاد ها
می خورد و دوباره
همان سرگیجه بویت
همان حس غریب قفس
همان درد تنهایی
میان این همه تن بی سر
انوشه گلبن **
بگذار همه واژه های نو
بمیرند درون ذهن منجمد
بگذار همه لغتهای پرمعنا
گورشوند درون کاغذهای مجلد
فایده اش چیست ؟
همان بهتر سکوت
همان بهتر خاک خوردن
میان قفس های چوبی و فولادی
وقتی ازگِل خاکشان
هیچ گُلی برسر زندگی نمی زنند
انوشه گلبن *بهمن 92
سکوتت را آهسته تر فریاد کن
مهتاب بیدار می شود . . .
وسایه کش و قوس بعدخوابش
واژه های ذهنم را به رقص می آورد
روی کاغذ های سفید
پرشتاب از سروکول هم آویزان می شود
شاید این نقاب بی حوصله
گشاد باشد برای سردلتنگی
انوشه گلبن **بهمن92
گردر باورت، عشق راباورنداری
یاکه درسینه به جای قلب سنگ داری
یاکه از مهربانی وعشق ننگ داری
یاکه بازی چه بودنم را دوست داری
گراززخمه زدنم دل شادی
باورت نیست مرا
یا که از باورم بیم داری
میروم از ذهن تو زخمی لیک
تو بمان تنها میان پیله خویش
باهمان رنگ ها و ریا و تزویر
باهمان نفرت و شک و تردید
که به نام عشق با نقاب فریب
همچو زهری به جانم دادی
انوشه گلبن* بهمن92
سرگشتگی ها از ندانستن خود بود
ازاین سفری که پایانش دوراست
شاید رهگذری عاشق
فانوس در راه گذاشته باشد
گرچه به هیچ مانند شدم
گرچه غبار آلود از عبورها درسکوت
هیچ غمی به دل ندارم از سفر
از سردی هیچ بودن درسکوت
انوشه گلبن* بهمن 92
کجای عالم خیال
باد مرا برده است ؟
کدام ورق خاطره
ابری چنین بارانی دارد؟
یاد ها . . زخم ها . .
فریاد درسکوت تنهایی
عهد های زخمی بازیچه شدن
لعنت بر همه شمایان
بر سایه های روی دیوار
لعنت برچشم خیسی که
از دیدار پل و پارک و مترو می آید
لعنت بر سکوت و انتظار و نقطه چین
انوشه گلبن**