به خوابت گذر نمی کنم ارام باش
دیگر حتی از آن کوچه یاد ها
ونه آن تک درخت قرار ها
دیگر حتی به یاد لبت
مست وبی خود نمی شوم
دیگر در انتظار باد وقاصدک
کنار پنجره روبه یادهایت
نخواهم نشست آرام باش
مرا بدست باد رهاکن
فاصله ها خود طبیب می شوند
مرداد92 گلبن
به خوابت گذر نمی کنم ارام باش
دیگر حتی از آن کوچه یاد ها
ونه آن تک درخت قرار ها
دیگر حتی به یاد لبت
مست وبی خود نمی شوم
دیگر در انتظار باد وقاصدک
کنار پنجره روبه یادهایت
نخواهم نشست آرام باش
مرا بدست باد رهاکن
فاصله ها خود طبیب می شوند
مرداد92 گلبن
دلم لرزید
میدانی پاییز بود
نزدیک نزدیک با من
درمیان موهایم
در چروک زیر چشمم
درنفس نفس زدنهایم
در صدای خاموشم
در هیاهوی لحظه های خستگی
در فراموش شدن از یاد ها
در میان قلبی که کسی را نداشت
مهر92 گلبن
می شود با گل ها همسایه شد
می شود در نور مهتاب خانه کرد
می شود از یک نگاه منتظر
قطره اشگ را بامهر شست
می شود از میان یاد ها
بوته های یاس را آرام گفت
مهربانی در خود مهرست وبس
یاد یاران تاکه در جانم هست
می شود عاشق شدوتن را نخواست
می شود زفردا ترسی نداشت
می شود باورشود این زندگی
هیچ جایی برای حسرت نداشت
بهار89 گلبن
هیچ نگو. .. . وقتی بامنی . . .
دودمان مفاهیم به باد میرود .
از عاشقانه های حرف به حرف
برای من و قلب کوچکم
تابش خورشید چشمانت کافیست
تا محو شد دربود تو
هیچ نگو وقتی بامنی
همه مفهوم مهر را
به سخره میگیر د
نوازش سر انگشتانت
برای دست افتاده من
تنها همان انگشتان تو کافی ست
وقتی بامنی. . .
هیچ نگو
مرداد 91 گلبن
و شب . . . من میلرزم
میلرزم و از پنجره چشم می دزد م
مهتاب امشب
چه بی موقع رسید به پنجره اتاق
چه بی رمق به رفته ها نگاه می کند
حالا که هیچکس در خانه نیست
حالا که حتی این اتاق و این تخت
برای من هم بزرگ است..
از درز این نوشته هایم
سوز میوزد
بوی تلخ زخمی کهنه
و من
همه هستم را
در خودم میپیچم
افسوس که پاهایم با خاطره رفت
مرداد89 گلبن
هنوزهم گرمی نگاهت
روی ذهنم احساس می شود
هنوزهم یاد واره ها
بی اختیار
شعرو کلام می شود
هنوزهم دلواپسی آمدنت
شمیم بودن بی ریا می شود
هنوزهم دیدن پارک و پرنده اش
یاد واره رفیق بهتراز جان می شود
آبان 83 گلبن
تنهایم اما
یادت را
به دست ِ یادم سپردم ..
دست که در دست های توست
پائیز سبزمی شود
ومهتاب
بازتوی قاب پنجره
عاشق شبنم چشمم
مهر 83 گلبن
به دنبال صاحب روحم می گردم
یکی باید باشد شاید کنار ویترین
یا همان وعده گاه قدیم
یا روی مهتابی کوچه باغی
پراز بوی عطر شب بو
یک شبی خفته ارام
درآغوش عاشقی
شایدجایی هنوز باشد که او
پنهان از چشمان نم دار بی کسی
شاید مجنون افسانه ایست
نمی دانم شاید
جایی حتی توی گور. . . .
بهار91 گلبن
من اون مسافرم خسته . . .
از همه بود ورفتن و رسیدن ها
من اسیر این ماندن های گیج
هیچ شدن و به هیچ رسیدن ها
تو
همان چراغ راهی
پر زامیدبودن باتردید
شعله ای روشن برای
دیدن افق درفرداها
تیر89 گلبن
زیر کلاه، دیوانگیام را پنهان میکنم
از دور، انسان
از کم هم کمتر است
با نگاهی سرد
بیهنگام لختم میکنند.
وزخم تلخ خندهای که به اصرار برمن زدند
پناهم را به اعتمادی ساده می بازم
عادت میکنم به احساسی دروغین و ناچیز
بر دستانم . . . برقلبم
نا باورانه امید می کارم
بعد تلفظ یک خدا حافظی
وصبر میکنم
شاید این بار مسافر نباشد . .
شاید این بار پایش برای
سنگ فرش رفتن تنگ نشود
تیر89 گلبن