آنقدر به اینسو نیامدی
تا از سیلاب بهارۀ عمر تو
رودخانه عریضتر شد
بعد از ماهگرفتگی، حتی
از روشنیِ شبهای شعر
از وعدۀ دیدار گریختی
من ماندم و چهرههای بیگانه
و عاشقانی
که درسایۀ افراها یکدیگر را میبوسند
در آنطرفِ رود،
تو کمرنگ شدی
همراه گوزنها، مارالها، سبزقباها،
و سنت کوچ
در جان تو اوج گرفت
#محمدعلی_سپانلو
- انوشه گلبن
- جمعه ۲۵ تیر ۰۰