۵۱ مطلب با موضوع «نوشته های دوستان» ثبت شده است

شعردوستان

آنقدر به این‌سو نیامدی

تا از سیلاب بهارۀ عمر تو

رودخانه عریض‌تر شد

بعد از ماه‌گرفتگی، حتی

از روشنیِ شب‌های شعر

از وعدۀ دیدار گریختی

من ماندم و چهره‌های بیگانه

و عاشقانی

که درسایۀ افراها یکدیگر را می‌بوسند

در آن‌طرفِ رود،

تو کم‌رنگ شدی

همراه گوزن‌ها، مارال‌ها، سبزقباها،

و سنت کوچ

در جان تو اوج گرفت

 

#محمدعلی_سپانلو

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۲۵ تیر ۰۰

    لیلاکردبچه

    نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا
    این شب‌ها هربار
    ناامیدی مرا به پشت بامِ خانه رسانده است
    با احتیاط پله‌ها را
    یکی
    یکی
    یکی
    پایین آمده‌ام
    با اینکه می‌دانستم در من
    دیگر چیزی برای شکستن نمانده است

    #لیلاکردبچه

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۴ خرداد ۰۰

    جاده

    جاده‌ای بودم
    باریک، به اندازۀ یک‌نفر
    و طولانی و یک‌طرفه
    آن‌قدرکه باید عصازنان
    به روزهای پیری و کوری‌ام می‌رسیدی
    چگونه برگشتی؟
    به روزهای پیش از بوسیده‌شدن
    چگونه برگشتی؟

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۲۷ اسفند ۹۹

    هرباربه تو فکر میکنم

    هربار به تو فکر می‌کنم
    یکی از دکمه‌هایم شل می‌شود
    انقراض آغوشم یک‌نسل به تأخیر می‌افتد
    و چیزی به نبضم اضافه می‌شود
    که در شعرهایم نمی‌گنجد
    کافی‌ست تورا به نام بخوانم
    تا ببینی لکنت، عاشقانه‌ترینِ لهجه‌هاست
    و چگونه لرزش لب‌های من دنیا را به حاشیه می‌بَرد

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۲۷ اسفند ۹۹

    مونس جان

    مونس جان
    راست می گفتی،عشق آنقدر بزرگ‌ست که براحتی نمی شود از پَسَش برآمد....هم دلی می‌خواهد دریایی ، هم احوالی بهاری..
    هم شجاعتی ، استوار ... هم عقلانیتی، ماندگار ...
    عشق چیزی شبیه کف بر موج نیست ... عمق دارد... گردابی‌ست ... نه گودالی تهی ... دریایی ست وسیع ...
    این‌ست که هرکسی که نتواند بزرگ و بخشنده باشد از دایره اش بیرون می افتد...
    برای عاشقی باید "فهم" داشت ... نه فقط احساس....که اگر بشود عشق را فهمید، می دَود در رگ و پی آدمی...و دیگر جز به جزء اش می شود عشق ... ذره ذره اش ... و نفس‌ش می شود عشق ...
    و حال ِزندگی، رنگ و روی دیگری می گیرد..
    کاش بشود دل ما هم به عشق خو بگیرد ...
    کاش بشود جنس‌مان،عشق شود...
    کاش سربلندِ نام انسان باشیم .. کاش تا نفس داریم، عشق بورزیم..

    #نیلوفرثانی

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۱۹ اسفند ۹۸

    طبیب

    رفته بودم دکتر...

    دکترِ دیوانه، مثل من شاعر بود
    گفت حالت خوب است...؟!

    من از او پرسیدم:
    "دکتری آیا تو؟؟
    رنگ رخساره ی من...
    حالت چهره چطور ؟
    برق چشمانم چی؟
    همگی نرمال است؟؟"

    گفت: "حالت خوش نیست..."

    دفترش را باز کرد
    نسخه را آغاز کرد:

    صبح ها یک غزل ناب بخوان!
    ظهرها قبل اذان،
    یک دو بیتی کافی است...
    عصرها سعدی و حافظ که بخوانی
    با دو فنجان چای یا قهوه ترک
    قبل تاریکی روز، رنگ رخساره عوض می گردد،
    حالت چهره ولی دست تو نیست...

    "عاشقی آیا مرد؟"
    دکتر از من پرسید

    من نگاهش کردم... و نمی دانستم
    پاسخ سخت سوال ساده را...

    گفت:
    قبل از خواب باید بنویسی!
    هر شب..
    و به موسیقی ایرانی اصل
    گوش جان بسپاری...
    "جان مریم" خوب است
    یا "بهار دلکش"
    کلا اثار بنان که عالیست...

    برق چشمانت هم، ساده درمان می شود
    دوستانت را ببین...! گل بگو! گل بشنو!
    و به اندیشه ی پنهان درونت، هدیه کن یک گل سرخ...!
    و کمی دورتر از باغچه ی خانه ی خود
    تک درختی تو بکار!
    و حواست باشد!
    که رهایش نکنی... نگذاری که بگیرد آفت!

    من کمی گیج شدم
    دکتر اما خندید، به گمانم فهمید
    من دیوانه چو او، شاعری در به درم
    که اگر صبح شود، یا نسیمی بوزد
    و دعایی نکنم، یا که خورشید سلامم بکند و جوابی ندهم
    بی گمان می میرم...

    نسخه را برداشتم،
    مو به مو و خط به خط، پیش رفتم تا شعر
    پیش رفتم تا دوست...
    پیش رفتم تا گل...
    دو سه روزی که گذشت، حال من بهتر شد...

    تو چرا غمگینی؟!
    تو مگر شعر نمی خوانی دوست؟!

    صبح ها یک فنجان، غزل تازه ی سعدی...
    قبلِ خواب، شعر نو از سهراب...
    شک نکن یار عزیز!
    کمتر از یک هفته، دهد این نسخه جواب...
    نسخه باشد از من، از تو یک همت ناب...

    مسعود معظم جزی/ 4 اسفند 94

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۷ آبان ۹۸

    شعر یک دوست

    گم میشوم میان اغوش تو
    سرمای تنم
    جایش را ارام ارام
    با گرمای تن تو
    به میدان جنگ فرا میخواند
    سرمای تن من و گرمای تن‌ تو
    به یقین تو پیروز خوای گشت
    در میدان جنگ سرمای تن من
    صمد پوررحیمی

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۸ آبان ۹۸

    آبان

    آبان
    شاید ماهی باشدازجنس مهر
    امابی گمان همسایه ی اوست
    مهرشایدحرف نگفته زیاد داشت
    اماحیف زودتمام شد
    وآبان آمده
    بایک دنیا حرف
    وزیبایی
    به مهمانی پاییز رنگارنگ
    امروز روزی دیگرتست
    وماهی دیگرمتولدشد

    «فاضله هاشمی»

  • ۱ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۷ آبان ۹۸

    به یاد سید

  • ۱ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۲۸ مرداد ۹۸

    دل نوشت یک دوست

    عشقِ انسان آگاه و بیدار به تو آزادی میدهد
    عشقِ انسان نا آگاه، عشق نیست، گدایی است.
    او میخواهد که دوستش بداری.
    میخواهد که بیشتر و بیشتر عشق بگیرد. عشق او چیزی جز شهوت نیست.

    شهوتی که لباس عشق بر تن کرده است
    اما عشقِ یک انسان بیدار درست عکس این است.
    عشق یک امپراطور است. در کنارش،ملکه میشوی، نه اسباب شهوترانی
    او بسیار دارد و از غنای خویش میبخشد
    عشق او بخشش بی قید و شرط است. سهیم کردن است.

    بدون هیچ مطالبه و توقعی. بدون هیچ انتظاری برای جبران و باز پس گرفتن.

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۲۵ مرداد ۹۸
    همسفر های گرامی
    استفاده از شعر ها فقط درصورت ذکر منبع مجاز است
    درغیر این صورت موجب پی گرد هردودنیا می گردد