روح زه شاخه جسم پرید
و سفرکرد به سالهای پیش
به سرزمین پهناور که ؛
آرش، به کمان اقتدار مرزش را نشانه رفت
سری به کاوه و درفش کاویانی. . .
به سهراب، که نوش داروبه موقع نرسید
به بوستان ، مدینهِ فاضلهِ سعدی
به رندشیراز، غرق در غوغای عطر بهارنارنج ها
روح خسته پا، از نیمه راه برگشت
تهی بود و افسون
و زیرلب گفت : بزکنمیر بهارمیاد . . . . .
بلوط«شیوار»