وقت ترک کردن اتاق خاطرات . . .
کُرکهای فرشِ خواب رفتنت را می دید
وعطرِ بی رمقی از بوی تنات
بر شیارهای گردنم
ویاد زلالِ اشکهای تو
بر هرکجای پیراهنم که دست میگذارم
وشانه هایم که هنوز
گرمی سروپیشانیت را ید ک می کشد
خرداد92 گلبن
وقت ترک کردن اتاق خاطرات . . .
کُرکهای فرشِ خواب رفتنت را می دید
وعطرِ بی رمقی از بوی تنات
بر شیارهای گردنم
ویاد زلالِ اشکهای تو
بر هرکجای پیراهنم که دست میگذارم
وشانه هایم که هنوز
گرمی سروپیشانیت را ید ک می کشد
خرداد92 گلبن
لب هایت را همان جا بگذار
بیا تا شب را قدم بزنیم
تنت راروی تخت عریان رهاکن
امشب دلم پای همدلی می خواهد
شاید بارانی نباشد
شاید نه باد و نه سرما
دلم هوس یک فنجون دست گرم بی ریا کرده
اردیبهشت 92 گلبن
شعری از دوست مهربانم «سید محمد مرکبیان» خواندم حسی مشترک مرا وادار به این نوشته کرد
سفر
این بار ؛ در این سفردلم لرزید ...
سفر را باسفره دلم می رفتم
دلم لرزید و تنگ شد
تنگ شد و گرفت
دلم از آدم های بی معرفت خاطره ساز
دلم از نگاه های غلط توهم دار
دلم از نوازش های پُر ترحم
دلم از پرمفهومهای بی معنی
دلم از رفتن عزیزانم
دلم از تنهایی آدمها
دلم از تن خواهی آدمها
دلم از بی کسی ام
گرفت و گرفت وگرفت
و تنگ شد گلوی زنده زندگی کردنم
دی 92 گلبن
وقتی حس خیسی دستانت را
باد در گوشم نجوامی کند
وقتی هر سایه رهگذری
یادت را به خاطرم صدا می کند
وقتی حتی قابهای خالی
سایه بودنت را نگاه می کند
تن و دلم مقصر نیست
وقتی به هرسایه نجوامیکند
بهمن 91 گلبن
دیوانه ام می کنی ،
وقتی که باصدای بغضم می آیی
بیا باران با نم چشمم برویم
همه چشمها پشت پنجره
خسته اند از انتظار تنهایی
این سکوت تن های خسته
پشت به پنجره تارکارتونک
داغ اعتمادهای خیس
کاش این ترنم روی بام
هیچ خاطره ویادی را
صدا نمی کرد
مهر 90 گلبن
مهتاب امشب
اسیر چشم من است
بی خواب شده از این نگاه منتظر
اسیر ،گرفتاردر برکه تنهایی شبم
میان اتاق محقری که حتی
تنهایی هم از آن به ستوه آمده
مهتاب امشب
اسیر در قاب پنجره هست من
گلبن
ازکوچه به کوچه اشنایی
از میان بوته های یاس بارانی
آنجاکه پابه پای محبت مهر
درکنارهم و دوراز هم
دوستی را پای نهادیم
من به دیدار آشناهای دلم میروم
انان که نادیده در قلبم جای گرفته اند
با آغوشی باز و چشمی مشتاق
باقلبی که همه هستی من است
وپایی برای هم راهی ودلنوازی
مرداد91 گلبن
راستی...!
لبانت شکر هم دارد هنوز ؟؟؟
برای قهوه تلخی های دلم می خواهم
نه گمانم دلت میکده عشق است
که از لبانت شراب شیرین می ریزد
مستی از چشمان تو و دلم پید است
سرت را بالا بگیر
خیابان از نگاهت خجالت می کشد !
گلبن
استخوان هایم درد می کشد....
سرم شده است پائیزسر شد
زمستان رسید ، سردِ سرد
تنهای من کمی زیاد تر. .. .
قد یه بادکنک ،قد می کشم
پیش سایه هایم در تنهایی
تنهایی ام را با اتاقم قسمت می کنم..
اینجا چشم و ذهن هرزه نیست
قسمت می کنم کلامم را
با همه ی بی کسی ها که کهن سالی
جرم آن است ونه . . هیچ دیگر
امشب حسابی با تنهایی گپ زدیم....
مثل همیشه من می گفتم....
تنهایی می شنید...
دی ماه 90
سنگ فرش قدم هایت تازه است
بوی باران می دهد
بوی خاک ِ خیس !
سردی فاصله شاید ذهن من را شور کند
شورزار دلم هنوز به نگاهی بهار می شود
کاش عاشقی دیر نکرده بود
کاش مسافرش زودتر به خانه میرسید
دیر است دیر
حق با رهگذر سنگفرش باران بود
هیچ مسافری دیگر حتی برای چند صبایی هم
مسافرخانه متروک را نمی خواهد
تیرماه 92 گلبن