شعری از دوست مهربانم «سید محمد مرکبیان» خواندم حسی مشترک مرا وادار به این نوشته کرد
سفر
این بار ؛ در این سفردلم لرزید ...
سفر را باسفره دلم می رفتم
دلم لرزید و تنگ شد
تنگ شد و گرفت
دلم از آدم های بی معرفت خاطره ساز
دلم از نگاه های غلط توهم دار
دلم از نوازش های پُر ترحم
دلم از پرمفهومهای بی معنی
دلم از رفتن عزیزانم
دلم از تنهایی آدمها
دلم از تن خواهی آدمها
دلم از بی کسی ام
گرفت و گرفت وگرفت
و تنگ شد گلوی زنده زندگی کردنم
دی 92 گلبن