گاهی که بی خبر
پشت پنجره ام
مرا فریاد می کنی
ومن . . .
بی اختیار سویت به نیاز
دست دراز می کنم . . .
وتو. . .
چه سخاوتمندانه
زمزمه ای آرام
بایاد و خاطراتم داری
دوستت دارم
رفیق همه تنهاییم
تو . . باران گاه و بی گاه
- انوشه گلبن
- جمعه ۲۲ آذر ۹۲
گاهی که بی خبر
پشت پنجره ام
مرا فریاد می کنی
ومن . . .
بی اختیار سویت به نیاز
دست دراز می کنم . . .
وتو. . .
چه سخاوتمندانه
زمزمه ای آرام
بایاد و خاطراتم داری
دوستت دارم
رفیق همه تنهاییم
تو . . باران گاه و بی گاه
ای آشنا ؛ ای همراه ؛ ای همسفر
ای همدل ، ای همراز ، ای مهربان
دستانت را که از نم تنهایی خیس است
به دست همراه و همدرد من بسپار
تا شانه هایم از سرصدق
گواه شبنم های ندیده مان باشد
ودراین هیاهوی تن خواهی
بگذار آغوشمان پناه بی پناهی مان باشد
چشمها زبان خواهند گفت
وکویر زخمی سرزمین قلبمان
سیراب از باران اعتماد
گناه نیست عاشقی
وقتی پناه بی پناهی ست
این روزها . . . این ساعت از روز
حتی . . . . آن تصویر آیینه
که نگاهم می کند
توی چین های صورتم انگار
به دنبال کوچه باغ های گمشده
همان نشانی های آشنای ذهنم
حیران می شود. . . . سردرگم نیافتن
چه زود سرشانه های خیس
میان هیاهوی دنیا و مجازی اش
افسانه ای شد پر افسون
همین کوچه ها
همین شهر پر شلوغ
عابرش لب به لبخند داشت
دل به سرود وگرم مهر
و
هیچ دلی را درکوچه هانمیبردند
برای دسربعد شام تنهایی
ومشت شان مهربانی پنهان بود
انقدر پنهان که برای هرخسته پیدا بود
برای رفتن از پی هوسی
هیچ کسی خنجری از پشت
در دست نداشت
توی همین کوچه ها
توی همی شهر شلوغ
خواستم شاعری کنم عاشقت شدم
بی انکه حتی تورا به آغوش بگیرم
مگر مجال میدهد این یادها
بوی فنجانی قهوه ای تلخ تلخ
رقص خیال در مهتاب
دستانی که درتاریکی تنهایی
در سیاهی برهوت دست گیرم شد
خواستم شاعری کنم عاشقت شدم