و شب . . . من می‌لرزم

میلرزم و از پنجره چشم می دزد م

مهتاب امشب

چه بی موقع رسید به پنجره‌  اتاق

چه بی رمق به رفته ها نگاه می کند

حالا که هیچ‌کس در خانه نیست

حالا که  حتی این اتاق و این تخت

برای من هم بزرگ است..

از درز این نوشته هایم

سوز می‌وزد

بوی تلخ زخمی کهنه

و من

همه هستم را

در خودم می‌پیچم

 افسوس که پاهایم با خاطره رفت

مرداد89 گلبن