و شب . . . من میلرزم
میلرزم و از پنجره چشم می دزد م
مهتاب امشب
چه بی موقع رسید به پنجره اتاق
چه بی رمق به رفته ها نگاه می کند
حالا که هیچکس در خانه نیست
حالا که حتی این اتاق و این تخت
برای من هم بزرگ است..
از درز این نوشته هایم
سوز میوزد
بوی تلخ زخمی کهنه
و من
همه هستم را
در خودم میپیچم
افسوس که پاهایم با خاطره رفت
مرداد89 گلبن
- انوشه گلبن
- جمعه ۶ دی ۹۲