۹۱ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

دل پرحرف

تمام دلم پراز حرف است اما لبانم سکوت میخواند و بس . .. . چقدر دلم برای کنج خلوت بلوط تنگ شده . . . کافه بلوط با آدمهایش که عاشقانه عاشقی می کنند حتی در سکوت شان . . . . .

تازه از سفر برگشته ام اگر چه سفری شاد بود و رویایی اما دلم برای یک لقمه حرف عاشقونه تنگ شده . یاد دوستی افتادم که این روز ها سخت ساکت شده و در جواب اعتراضم به این سکوت فقط تائید کرد که دیگر گوش شنوا نیست راستی چه اصراری ست به گفتن وقتی وحشت تفسیر توهمی قلبت را می لرزاند 

اما من که دلم طاقت نداره . . اصلا حرف حساب هم سرش نمی شه کاش می توانستم احساسم را پنهان کنم

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • يكشنبه ۲۶ مرداد ۹۳

    شاید قابل توجه!!!

    نمیدانم چرا وقتی از خانه به قصد سفر بیرون می زنیم انگار همه عادات و رسوم شهروندی و اجتماعی زیستن را توی کمد جاکفشی خونه جا می گذاریم و به دلیل مسافر بودن به خود حق می دهیم در تولیدزباله و پخش کردن آن در مسیر سفر؟؟؟ انگار می خواهیم راه را نشانه گذاری کنیم تا در برگشت گم نشویم یا شاید هم میزان فعالیت مسئولین منطقه را بررسی کنیم ؟؟!!

    شهر سکونت من یکی از شهرهای استان تهران است که به دلیل واقع شدن در مسیر زائران امام رضا و شهر های بین راهی در تمام فصول بخصوص تابستان هم درجهت رفت وهم در جهت برگشت استراحتگاه بین شهری محسوب می شود (شریف آباد پاکدشت ) سالها ایراد ما به مسئولین شهری این بود که چرا محل و مکان مناسب جهت اسکان مسافرین تهیه نمی شود و حالاکه بعد از گذشت چند دوره از عمر شهرداری و شورا این مهم امکان پذیر شده است شکوائیه مردم این است که چرا زباله های پارکهای کنار جاده جمع آوری نمیشود ؟؟ راستی گناه کسی که ساکن این شهر هاهست چیست ؟تاوان خراب کاری ها باید بگردن این ساکنین باشد ؟مسافرها صرف نظر از بیتوجهی به تولید و پخش زباله گاه به شوخی برای یادبود  شیر آب دستشویی ها باخود می برند یا دیوار و درختان این مکانهارانشانه گذاری می کنند !!!!!!!

     کاش کمی حد اقل به انسانهای که مسئول جمع آوری و نظافت این این مکانها هستند فکر کنیم کاش قدری حس کنیم چه حسی دارد وقتی محلی را پاک می کنیم و دریک چشم بهم زدن به حالت اول برمی گردد ؟

    شاید این وظیفه آنها باشد !! شاید اما کمی هم فکر کنیم که انسانیت هم وظیفه ماست

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • يكشنبه ۱۲ مرداد ۹۳

    با آیینه

    . . . . . این مشگل من است . . . باورکن . . تو اصلا مقصر نیستی . . . وقتی مقابل آیینه می ایستم همیشه همین را تکرار می کنم واقغیت را نمی شود کتمان کرد . .. .

    این مشگل من است که نمی توانم به چهره ام نقاب بزنم وهمین باعث می شود همه یک جور دیگر نگاهم کنندمثل کسی که نقش بازی میکنند  

    این عیب من است که نمی توانم احساس درونم را از کسی پنهان کنم

    من مقصر هستم که چیزی به اسم دودوزه بازی پادنگرفتم

    این مشگل من است که صادقانه همه حس هایم را با همه شریک می شوم

    عاشقی و عاشقانه به زنده گی نگاه کردن جرم من است

    وهیچکس گناهی ندارد . . حتی انانکه با تمسخرهای پنهانی از کنارم رد می شوندیا انان که متهم به ریاو تزویزم می کنند

    ویا آنان که ناباورانه دستان صداقتم را رد می کنند

    واهمه ای ندارم از هیچ کدام آنان حتی اگر این باعث همه عمر زخمی شدن و زخم روی زخم شود

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۵ ]
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۶ مرداد ۹۳

    ارتباط مقصر. . . .

    همش مقصر همینه. . مفهوم چیزی نامفهوم . . . اینکه دانسته یاندانسته . .یانه حتی گاهی ناخواسته و بلاجبار بهانه ای می شود که تا ناکجا آبادمان را هم ویران کند .. . . رابطه . .  ارتباط   من که شک ندارم بدون ارتباط با دنیای خارج زندگی امکان پذیر نیست  اما این قاب های ذهنی این بایدهای بی مورد گاه ساده ترین رابطه را پیچیده ودر صورت داشتن چاشنی توهم یکطرفه ذهنی گاه موجب فاجعه می شود  چرا یک رابطه ساده حتما باید به جایی ختم شود ؟ چرافکر می کنیم هر آشنایی میان دو جنسیت مختلف حتما باید به ازدواج ختما شود ؟ چرا حتما یقین اعتماد عریان دیدن جسم باید باشد ؟؟!! ایا واقعا از اول علت این رابطه ها رسیدن به همین مقاصد نبوده ؟؟ آیا مطمعن هستیم که تینت و خواسته واقعی را پشت عنوان ها پنهان نکرده ایم ؟ راستی آیا تابه حال هیچ رابطه ای را بدون درنظر کرفتن نوع جنسیت ولحاظ کردن قاب وقالب های اجباری اجتماع تجربه کرده ایم . . . .   کمی فکر کنید شاید واقعا مقصر ما نباشیم  شاید رابطه و بودن مقصر است 

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۳ ]
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۲۶ تیر ۹۳

    روزنوشت دیگر

    تنهاییم و در پیچ و خم روزمرگی بهانه زندگی کردن را میان قاب و قالب های تحمیلی بازی می کنیم . . . این حاصل مردابی ست که درآنیم تاوان صادقانه پای در راه نکردن . . . . یا شاید زیاده صادق بودن . . . . این تاوان  همه آن چه ندانسته خراب کردن است . . . . . نه عاشقی میدانیم ونه شهامت اعتماد داریم. . . . شاید کمی بهتر نگاه کنیم هنوز باشه کسی که عاشقی میداند . . . یانه . . حد اقل خودمان عاشقی کنیم . . نیاز به معشوق نیست  همین قدر که صادقانه بی توقع زنده زندگی را میان همراهان تقسم کنیم کافی است . . . همین قدر که شانه ات پناه و محرم اشگی باشد و آغوشت پناهگاهی دور از تن خواهی. . . همین قدر که تحمل ولایق تکیه گاه بودن باشی . . همانند آن درختی که بی منت و انتظار تنش را برای خستگی روزگارسخت زخمه زدن تکیه گاه و شاخه سارش سایه بان  تاجانی دوباربگیری برای رفتن و هیچ شکفه ای از رفتنت ندارد مگر امیدی برای دیدار بعد . . . .   شاید کسی نفهمد یا بفهمد و از ترس به روی خودش نیاورد اما حتم بدانید لذت ش بیشتر برای خودمان است

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۳ ]
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۲۵ تیر ۹۳

    بهانه

    یه وقتهایی . . . یه روز هایی که تو چشم توچشم ساعت خیره می مونی  ، انگار ساعت هم خیره سرانه تو چشمت ذول می زنه  همه کاری می کنه غیر از حرکت کردن !!!! همون روزهاییکه داغ بوی متعفن ، یاد های گذشته را چنان به رخ تو می کشه که جونت می خواد بالا بیاد اون وقت با بعض همه اون سالها که گلو گیر شده مجبوری قی و تهوع رو هی قوت بدهی و قورت . . .  از این بدتر اون لبخند احمقانه روی لب که برای پوشاندن ساده دلی هایت مجبور به تحمل می شه اون دلایل و استدلال های بچه گانه که از خودت می سازی تا سر خودت کلاه بگذاری و مثلا به خودت بگی مقصر نبودی . . . اما با همه این حرفها پشیمون نیستم از گفتن احساس های صادقانه ام هرچند سوء استفاده شد پشیمون نیستم از آن هم بازی خوردن ها پشیمون نیستم از دیدن آن همه ریا. . . فقط امید وارم تو هم همینطور باشی

     

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۲۹ خرداد ۹۳

    جاده

    امان از این جاده زندگی. . . .  اصلا براش مهم نیست کی و کجا توش افتاده فقط رفتن می دونه و بس ، برای تو و باور هایت هم تره خورد نمی کنه اصلا براش اهمیت هم نداره چمدانت را باز کرده ای یا کوله بارت برای جدا شدنه صد دفعه هم که بزنی جاده خاکی خم به ابرو نمی آره  ؛  واسه اینکه همیشه سرکارت بگذره هم ، انقدر با هزاران ترفند و بالا وپائینت می کنه که هیچ وقت متوجه نشوی واقعا کجای کاری . . . واست شهر می سازه پراز آدم های جور وا جور که نقاب بدست انقدرپشت بادهای تینت مسمومشون  انواع واقسام جملات و واژه هارو نجویده قورت دادند دیگه خودشون رو هم جلو آیینه باور نمی کنند . حرف ، حرفه دیگه ، خب اون هم که باد هواست . . دلخوری ندارکه . . . . ویک وقت به خودت می آیی که بوق معابر به عزا وشیون و زاری فریاد می زنه . . . فلانی هم رفت . . . .       


  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۹ خرداد ۹۳

    شاید آن روز . . . .

    این روز ها هیچی سر جای خودش نیست . . .    همه چیز تلخ است و سرد . . .  وناباوری حتی در تنها ترین لحظه تنهایی گریبانمان را رها نمی کند . زندگی برای ما آدمها دررابطه باهم خلاصه شده واین ارتباط بی کلام میسر نیست اما وقتی مفهوم واژه ها دو گانه و گاه چند گانه پنهان در لفافی رنگین می شود وقتی بیان ما تنها برای عبور از تنگناهای تاریک زندگی ، گذرگاه های سخت ،  تامین وفرونشاندن هوسهای زود گذرکار برد دارد نه برای تکیه کردن و همراه شدن ، تردید جای همه باور هاراپر می کند واعتماد این اولین سنگ بنای همراهی  برسرقله قاف ساکن می شود شاید روزی بیاید باورکنیم صداقت همراهی را شاید روزی طعم باران دل نشین شود شاید زمانی برسد که درخشش چشمان مهربانی دلمان را گرم کند  شاید جایی دوباره چشم ما از دیدن عاشقی نمناک شود  شاید . . . . . اما کاش آن روز و آن زمان دیرودور نباشد  

     

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۳

    این روز های کپک زده

    توی بالا و پایین کردن پله های ساختمون ، یاد چشمهای اشگ بار زنی افتادم که مقابل میز قاضی ایستاده بود والتماس می کرد برای اجازه دیدن همسرش که ظاهرا یک نزول خور آزادی اش را گرفته بود . . . . .

    یک آن به یاد زندگی خودم افتادم و همه سازش ها و همه فراموش شدن ها. . .

    یادهمه آن چیز هایی که مخالفش بودیم و حالا ملاک زندگی شده

    یاد تلاشهایی که صادقانه برای اثبات گفته هایم ، اعتقاداتم به زندگی انجام دادم

    یاد دیدنی هایی که دیده نشد . . .  شبهایی که اتاق و تنهایی خاطرات را آتش جانم می کند

    یاد سکوت هایم . . . یاد تهمت هایی که خلافش بارها و بارها ثابت شد 

    با این همه زخم و رنج باید که مجنون باشم که باز هم به عاشقی و عشق ایمان داشته باشم اما هنوزهم باوجود این بوی تعفنی که از کپک های خاطرات ، از گندی که ناخواسته به زندگی ام زده شده. . . . ته دلم عاشقی می داند و به عشق ایمان دارد

     

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • يكشنبه ۲۱ ارديبهشت ۹۳

    هذیان مقابل آیینه


    عادت بدی کرده ایم . . . وخواسته و نا خواسته گاه چنان علاقه مندی به سرک کشیدن  درون زندگی دیگری  احاطه مان می کند که بی جهت برایش دلیل می تراشیم . (احساس صمیمیت ، سبک شدن، دوستی و کمک به همنوع  )  دلایلی که خودمان هم باورنداریم  و از همین سرک کشیدن ها اطرافیان را ندانسته به خود درون مان معرفی می کنیم ، به قضاوتش می نشینیم ، به دیگران رسوا یش می کنیم. . . . .    وقتی سکوت  سد راهی برای ارضاء شدن می شود  آن وقت طرف یا منزوی ارزیابی می شود ویا مرموز. . . . باورمان نمی شود اگر قرار به دانستن چیزی باشد ابتدا نیاز به ایجاد اعتماد است و این حاصل نمی شود وقتی حرفهایمان با عمل کرد ها فاصله دار است . . .  وقتی می خواهیم بدانیم فقط برای آنکه دیگری را بشناسیم. . . وقتی دانایی مان فقط برای ارائه در روز مباداست . . وقتی . . .

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۴ ]
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۸ ارديبهشت ۹۳
    همسفر های گرامی
    استفاده از شعر ها فقط درصورت ذکر منبع مجاز است
    درغیر این صورت موجب پی گرد هردودنیا می گردد