یه وقتهایی . . . یه روز هایی که تو چشم توچشم ساعت خیره می مونی ، انگار ساعت هم خیره سرانه تو چشمت ذول می زنه همه کاری می کنه غیر از حرکت کردن !!!! همون روزهاییکه داغ بوی متعفن ، یاد های گذشته را چنان به رخ تو می کشه که جونت می خواد بالا بیاد اون وقت با بعض همه اون سالها که گلو گیر شده مجبوری قی و تهوع رو هی قوت بدهی و قورت . . . از این بدتر اون لبخند احمقانه روی لب که برای پوشاندن ساده دلی هایت مجبور به تحمل می شه اون دلایل و استدلال های بچه گانه که از خودت می سازی تا سر خودت کلاه بگذاری و مثلا به خودت بگی مقصر نبودی . . . اما با همه این حرفها پشیمون نیستم از گفتن احساس های صادقانه ام هرچند سوء استفاده شد پشیمون نیستم از آن هم بازی خوردن ها پشیمون نیستم از دیدن آن همه ریا. . . فقط امید وارم تو هم همینطور باشی