۹۱ مطلب با موضوع «روز نوشت» ثبت شده است

نوشته های دور از شهر

یه روز هایی هست که خیلی دل تنگ می شوم دلتنگ آدم ها . . همو نهایی که با عاشقی و مهربانی هایشان به من زندگی می دهند چه آنهایی که حالا دیگه مجازی نیستند چه اونهایی که هنوز باورم نکرده اند تا مجازی نباشند . . . وقتی هم که دلم تنگ می شه انگار روز ها کش می یاد و درست همین موقع نه شعر حسم را پنهان می کنه و نه سیگار و قهوه و نه چایی . . . . اصلا انگار همه کار هایم شبیه رفع بهانه جویی مادربچه لجوجی است که خودش هم می داند بی فایده است آن موقع می روم سراغ خونه های مجازیه همون دل بستگانم .. و ساعتها توی خانه ای که همیشه  دربش برویم باز است می نشینم با سکوت . . . . با یک سیگار روشن . . . . با . . . . . .

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۹ دی ۹۲

    هذیان در خواب

    خواب دیدم آجر های دیوار شهر روی هم می ایستند . . . وبین شان کتاب قوانین شهری ملات  میشود خواب دیدم آجر ها راه می روند ، به حرف آمده اند . . همه از دسته زمانه نالان .. همه فریاد شان از تنهایی بی همدمی ،بی همدلی بی اعتمادی.... از صداها معلوم بود جنس آجرها باهم فرق دارد اما ظاهر همه یکی بود کمی دورتر از دیوار که شدم روی دیوار دیدم که نوشته بود . . . . . (بقا ی ما در تفاهم و همدلی در درد مشترک ماست ) . . . . هذیان که شاخ و دم نداره

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۷ دی ۹۲

    چیزهایی که نمی دانم

    یک چیزهایی توی زندگی هست که هیچ وقت نفهمیدم چه رابطه ای باهم دارد . . . . هیچ وقت نفهمیدم این کاغذ و قلم که تودستم می آید چقدر از دردهایم را حس می کند . . . . گفتم درد ؟ نمیدانم شاید درد نباشد شاید دلواپسی ازتب دارشدن زندگی ام یا شاید لج بازی با کج شدن روزها ، روزهایی که بی خودی ساعت را می جوند و شب می شوند ، اما برایت به درازای عمری تمام می شوند

    نفهمیدم این چه معجونی ست چقدر کدئین دارد وچند دوز آرام بخش ؟ !! هرچه هست انگار روح وجانم را کیسه می کشدوهمه پوست زندگی ام دوباره شفاف می شود انگاربعداین دو ماراتن قلم وقتی به پایان میرسد عین مار پوست انداخته ام . . . شاید دلیل تلخی رنگ نوشته هام همین باشد ، چرکی وحجمی که مانع لذت بردن از حس زنده زندگی کردن است

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۷ دی ۹۲

    روز نوشت


    باور کنید نا سپاس دستان دراز شده به اسم مهربانی نیستم . . . وحشتم از تن زخمی قلبی است که هربار ساده لوحانه گفتم این بار فرق می کند . . مقصر نه من هستم نه شما . . مقصر همون معلم کلاس ابتدایی قلبم است که الفبای عاشقی رو خوب یادش داده . . . . . مقصر این احساس وامونده منه که به عاشقی و دل نوازی این و اون معتاد شده  گناه کار وجدان بی صاحب منه که  هی عین خرکچی های سابق سیخونکم می زنه . . . .  آخه چرا هیچ کس باورش نمی شه . . . . که من دیونه نیستم . . . . مقصر این دل معتاد به عاشقی منه که هوایش همیشه تک نفره ست  و چتر بدستم کرده . . . وشما آقا . . خانم محترم که لبخند زنان جایی زیر این چتر می خواهی . . این بینی بیشعور من مقصره که بوی وحشت تنها خیس شدن کاغذهای ذهنت را زود متوجه میشه


  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۵ دی ۹۲

    روزی قلبم راجا گذاشتم

    مقابل درب که نگاه مهر بانش به من افتاد . . و همان لبخند و آغوش باز ، همه انجماد تنهایی را در خود حل کرد ؛ وقتی که روی صندلی همیشگی قرار گرفتم یک آن فراموش کردم کجای این دنیا ایستاده ام با خودم فکر کردم چقدر به یک چنین جایی وابسته شده ام

    میان گپ زدن های صمیمی از آنچه که فقط حرف نیست گاه گاهی باحرارت به مشتریانش هم سر می زد وچقدر وسواس در پذیرایی . . پذیرایی که انگار عاشقی قسمت می کند . . . اینجا تنها نقطه زمین است که زمان مفهوم خودش را از دست می دهد وتو در خود و حس زنده زندگی کردن غرق می شوی جایی که پاسخ هر صدا کردنی فقط« جانم » است و بس جایی که مجبور نیستی بودنت را پشت چیزی پنهان کنی . . . جایی که قلبم را پیش ساکنینش جا گذاشتم 


  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۳ دی ۹۲

    هذیان های شبانه

    زیر کرسی دلتنگی ها مچاله می شوم زیر فشار سقف اتاقی که پر از خاطره هاست . قلمی بدست می گیرم و سعی می کنم سرمای نامردمی راکه از سوراخ فراموش شدن انسانیت  داخل میشه با خط خطی کردن روی کاغذ سفید به پوشانم . . . . گاهی وقتها این خط های کج شبیه مفهوم کلمه ای میشه یه وقتی فقط خط خطیه. . . . چه مفهومی زیر این همه خط کج و راست هست . . . . وزن داره ؟ . . . . شبیه شعره ؟ نثره؟ یه مشت هذیونه . . . .  یاکه هدر کردن وقت و روسیاه شدن کاغذ به جای من ؟ اصلا نمی دونم . . . . 

    فقط می دانم بعد سیگار این تنها درمان دل پیچه های دل زخمی تنهاست .. .

  • ۶ پسندیدم
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۳۰ آذر ۹۲

    تهران . . . . شهر من

    خیلی وقت همه کار و زندگیم را ازش جدا کرده ام ، از همان روزها که کوچه باغ های عاشقی اش رابه پاساژهای چند طبقه و روگذروزیرگذرخیابانهای شلوغ وا گذاشت . . .  .حالا دیگه سرش خیلی شلوغ شده و اصلا شاید یادش نیاید درختهای سربه فلک کشیده پارک شهر و ماشین دودی اش را . . . 

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۳۰ آذر ۹۲

    مقصر. . . . ؟

    راستش حالا که خوب فکر می کنم  می بینم که شاید دنبال مقصر گشتن نه اهمیتی داشته باشه و نه لازم . . . . . شاید همه اون کسانی که یه جوری توی این دایره سردرگمی ، وتری و شعاعی بودند شاید . . . شاید نظرشون اصلاحات بوده ونه خباثت و خیانت . . .. یا که شایدهم ندانسته هیزم بیار معرکه شدن نمی دانم . . . . هرچند که حالا این زخم انقدر عمیق شده که آن طرف استخوان هم معلومه ، البته اگر استخوانی مانده باشد

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۲۷ آذر ۹۲

    خط قرمز

    از خط قرمز شروع کردم . . . . یاد اون مسافر متروکه روی خط قرمز پاگذاشت وبی حوصلگی انتظار آمدن را توی تونل تاریک سرک می کشید به خاطر زود رفتن . . . .

    از خط قرمز گفتم . . . . ذهنم رفت سراغ تندیس سنگی متحرک متعفنی که مانتو کوتاه قرمزش زیر نور چهره لعاب شده از صورتی و آبی و قرمز و بنفش با موهای بیرون ریخته مصنوعی افشون باقدمهایی محصور در کفشی قرمز به بلندای اسمان ، فرش سیاه خیابان شهر را متر می کرد وهمه نفرت دیده نشدن را سراین و آن عابر بی توجه به خود، فحاشی می کرد

    اما از خط قرمز رد شدم وقتی دلم برای کودک ساز بدست که سرما و وحشت برایش ترحمی کاغذ مچاله شده بودکه هر شب با اعتیاد پدر و حق سرپناه عوض می کرد شکست. . . . ردشدم ، وقتی پناه بی پناهی قلب خسته و مجروح از رفاقتهای تن خواهانه شدم وسرشانه هایم آرامگاه نم چشمانی مات شده ازبی اعتمادی. . . . رد شدم وقتی عاشقی کردم به جای هرزگی. . . . من از خـــــــط قــــــــرمـــــــــــز رد شدم

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۲۵ آذر ۹۲

    خیال

    . . . . خیلی وقت است که عادت کرده ایم حرفهایمان را رک  نزنیم !!! نمی دانم این دو پهلو حرف زدن ها برای چیست ؟ اما وقتی موجب خیال بافی می شود . . وتو نیز هی هرروز به این توهم ذهنی و خیال بافی دامن می زنی. . . راستش شاید از نظر تو سرگرمی باشد و رفع بی کاری . . . اما مراقب باش گاه تارهای اعتماد . . . گاه پود قلبی . . . . میان این بافته ها ی زیر و رو ؛گره می خورد . . . . وای اگر یک دونه در برود یا نخ کش شود . . . . . . 

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۲۱ آذر ۹۲
    همسفر های گرامی
    استفاده از شعر ها فقط درصورت ذکر منبع مجاز است
    درغیر این صورت موجب پی گرد هردودنیا می گردد