خواب دیدم آجر های دیوار شهر روی هم می ایستند . . . وبین شان کتاب قوانین شهری ملات  میشود خواب دیدم آجر ها راه می روند ، به حرف آمده اند . . همه از دسته زمانه نالان .. همه فریاد شان از تنهایی بی همدمی ،بی همدلی بی اعتمادی.... از صداها معلوم بود جنس آجرها باهم فرق دارد اما ظاهر همه یکی بود کمی دورتر از دیوار که شدم روی دیوار دیدم که نوشته بود . . . . . (بقا ی ما در تفاهم و همدلی در درد مشترک ماست ) . . . . هذیان که شاخ و دم نداره