درخت

نزدیک تر بیا ، خوب تماشایم کنی
این خط برسروتن ، رد رهگذریست
به یاد ایام
نزدیک تربیا، تاخوب بشنوی صدایم
این ناله های بی کسی آن فریادخفته در گلو
نزدیک تر بیا ، نزدیک تر
ببین این چین های صورتم
داغ گذر خون دلم ، سیلی اعتماد
زخم فریب ، حسرت و دریغ
نزدیک تر بیا ، نزد یک تر

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۸ آذر ۹۸

    زاد روز نیما

    آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
    نان به سفره،جامه تان بر تن؛!

    یک نفر در آب می‌خواند شما را.
    موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد

    باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده
    سایه‌هاتان را ز راه دور دیده

    آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون
    می‌کند زین آبها بیرو
    ن 

    گاه سر، گه پا.
    آی آدمها
    !

    او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید،
    می زند فریاد و امید کمک دارد

    آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
    موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش

    پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش
    می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می‌آید
    :
    " آی آدمها
    "  . . . .

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۲۱ آبان ۹۸

    طبیب

    رفته بودم دکتر...

    دکترِ دیوانه، مثل من شاعر بود
    گفت حالت خوب است...؟!

    من از او پرسیدم:
    "دکتری آیا تو؟؟
    رنگ رخساره ی من...
    حالت چهره چطور ؟
    برق چشمانم چی؟
    همگی نرمال است؟؟"

    گفت: "حالت خوش نیست..."

    دفترش را باز کرد
    نسخه را آغاز کرد:

    صبح ها یک غزل ناب بخوان!
    ظهرها قبل اذان،
    یک دو بیتی کافی است...
    عصرها سعدی و حافظ که بخوانی
    با دو فنجان چای یا قهوه ترک
    قبل تاریکی روز، رنگ رخساره عوض می گردد،
    حالت چهره ولی دست تو نیست...

    "عاشقی آیا مرد؟"
    دکتر از من پرسید

    من نگاهش کردم... و نمی دانستم
    پاسخ سخت سوال ساده را...

    گفت:
    قبل از خواب باید بنویسی!
    هر شب..
    و به موسیقی ایرانی اصل
    گوش جان بسپاری...
    "جان مریم" خوب است
    یا "بهار دلکش"
    کلا اثار بنان که عالیست...

    برق چشمانت هم، ساده درمان می شود
    دوستانت را ببین...! گل بگو! گل بشنو!
    و به اندیشه ی پنهان درونت، هدیه کن یک گل سرخ...!
    و کمی دورتر از باغچه ی خانه ی خود
    تک درختی تو بکار!
    و حواست باشد!
    که رهایش نکنی... نگذاری که بگیرد آفت!

    من کمی گیج شدم
    دکتر اما خندید، به گمانم فهمید
    من دیوانه چو او، شاعری در به درم
    که اگر صبح شود، یا نسیمی بوزد
    و دعایی نکنم، یا که خورشید سلامم بکند و جوابی ندهم
    بی گمان می میرم...

    نسخه را برداشتم،
    مو به مو و خط به خط، پیش رفتم تا شعر
    پیش رفتم تا دوست...
    پیش رفتم تا گل...
    دو سه روزی که گذشت، حال من بهتر شد...

    تو چرا غمگینی؟!
    تو مگر شعر نمی خوانی دوست؟!

    صبح ها یک فنجان، غزل تازه ی سعدی...
    قبلِ خواب، شعر نو از سهراب...
    شک نکن یار عزیز!
    کمتر از یک هفته، دهد این نسخه جواب...
    نسخه باشد از من، از تو یک همت ناب...

    مسعود معظم جزی/ 4 اسفند 94

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۷ آبان ۹۸

    سرگذشت

    حرفهای بچه گانه. . .
    ماندن و رفتن بی دلیل
    تکیه کلامهای عاشقانه
    توهم های نا خواسته
    نگفتن و نقاب زدن
      هیچ شدن . . . ،تنهایی را رکاب زدن
    رفت و تمام شد و گذشت
    تا رسیدیم گفت. . .
    درگذشت. . . . . . .

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۷ آبان ۹۸

    من حوایم

    می خواستم بچه گی کنم . . گفتن:

    نه پر ، پایت را باز نکن  ، خودت رو جمع کن ، تنت رو بپوشون. . . .

    خواستم  جوانی کنم . . . . گفتن:

    بلند نخند . . نگاه نکن. . . مویت رو بپوشان . . . دست ند ه. . . . این جا نرو . . . .

    خواستم بزرگ شوم . . عاشق شوم . . . . همسر . . فرزند . . . . . . خوشبختی. . .

    افسوس که همیشه زیر چتر این وسایه آن بودم و غیر سایه هیچ

    کاش کسی بود که باور میکرددرسته که زنم اما  من هم انسان هستم  و نه موجودی بدون حس و درک و فهم از لذت وشادی

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۰ آبان ۹۸

    شعر یک دوست

    گم میشوم میان اغوش تو
    سرمای تنم
    جایش را ارام ارام
    با گرمای تن تو
    به میدان جنگ فرا میخواند
    سرمای تن من و گرمای تن‌ تو
    به یقین تو پیروز خوای گشت
    در میدان جنگ سرمای تن من
    صمد پوررحیمی

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۸ آبان ۹۸

    آبان

    آبان
    شاید ماهی باشدازجنس مهر
    امابی گمان همسایه ی اوست
    مهرشایدحرف نگفته زیاد داشت
    اماحیف زودتمام شد
    وآبان آمده
    بایک دنیا حرف
    وزیبایی
    به مهمانی پاییز رنگارنگ
    امروز روزی دیگرتست
    وماهی دیگرمتولدشد

    «فاضله هاشمی»

  • ۱ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۷ آبان ۹۸

    انار

    همه راز دلم دانه ، دانه، انار شد

    آخه پا ئیز آمده بود . . . .

    وتو هیچ ندانستی که آن تک انار

    جان من بود درونش پنهان

    وچه راحت ربودی و شکست

    آخه پائیز آمده بود . . وقت ماندن نبود

    آه از آن دانه های انار ، کوچه ها محله ها

    همه را کرد نشان ، همه را کرد خبر

    هرکسی نقدی کرد هرکسی زخمی زد

    من شدم دیوانه . . آخه پائیز بود به شهر
    دل من پر زدرد ،تن من پر زخم
    لیک هیچ کس ندانست این راز
    آن انار از کجا ، چرا عاشق بود

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • يكشنبه ۵ آبان ۹۸

    عزا

    سیاه نمی پوشم
    گرچه عزا دارمرگش هستم
    این روزها ، چه کسی باور دار
    گریه برمزار اعتماد و صداقت را

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۴ آبان ۹۸

    برای مارتا


    عاشقانه هایم را سرود می کنم

    انگاه که در میا نه شب ، باد

    عطر گیسوانت را، سوغات می اورد

    من با نی لبکی از جنس اشکهای پنهان

    تاسحرگاه می نوازم ؛ آرام . . . آرام

    واژه واژه شعرم از نم چشمت معطر است

    واین سرخی هر سطر، خون دل سالهای انتظار

    بامن بمان ای ستاره روشن شب تیره گی ام

    بامن بمان ای حسرت فروع خورده عاشقی

    بامن بما ن  تنها بهانه هستی ام

    با. . من . . بمان

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۲۵ مهر ۹۸
    همسفر های گرامی
    استفاده از شعر ها فقط درصورت ذکر منبع مجاز است
    درغیر این صورت موجب پی گرد هردودنیا می گردد