نم یک داغ

داغدار کنارجسم زمینی

خاک را مشت میکنی

وطن. . ای سرزمین من

به سر سلامتیِ تنِ تب دارت

سرت سبز . . و

نم داغ اشکی . . . .

پا شوی قلبِ تب دار

با همان بوی خاطره ها

که ایکاش اینقدر نبود

کاش می شد فریاد کنی

همه این نقاب و سکوت پشت آن

کاش . .

فریاد کنی رفتن در سکوت را

که سرخ است نه سبز

  • ۱ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۲۰ دی ۹۵

    حرف سرد

    از کوچه کوچه خاطره ها . . .
    تو کجا باشتاب دور می شوی
    یک نفس کنار سپیدار بمان
    هنوز برگ برگِ بودن سبز است
    شاید باد پائیز در راه باشد . .

    شاید 

    یاکه سوز زمستان و سیر خوردن حسرت دستی گرم

    لیک
     هنوز برای پا گریز بودن؛ زود ست

  • ۱ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • يكشنبه ۱۲ دی ۹۵

    درد نوشت

    از بدترین عادات ما مثلا زنده ها ! ! ! اینه که وقتی کسی برای همیشه مسافر میشه. . . تازه یاد مان می اید که چه بود و کی بود و چه کرد!!!!

    قصد ندارم این عادت بد را توجیه کنم اما ا . .  . .

    بعد دو روز در شوک و حیرت واجب دونستم ادای دین کنم به کسی که دنیای اش کودکان ایرانی بود ومهم ترین دق دقه زندگی اش شادی بچه ها حتی در بد ترین شرایط جسمی و بیماری لبخند لب کودکان ؛  مسکن درد جسمی اش. . . . .

    هیچی به قلمم نمی آید . ..غیر از این که . . . . .

                                             دنیا فنی زاده هم مسافر ابدی شد

  • ۱ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۰ دی ۹۵

    خواب آشفته

    دیشب که تودر خواب بودی

    او میان گور دیگری خفته بود . . . . .

    سرد ؛ همچون مر گ

    بی امید به اعتماد فردا

    با وحشت یافته شدن . .

                               بی خانمان شدن

    دیشب که تو خواب بودی

    او . . . . . . . میان مردگان

    فریاد میزد . .

    همه فراموشی انسانیت وانسان بودنش را

    شاید غریب باشد . . .

                                         یا که شاید متهم انتخابِ انگه جامعه

    یا که بازنده اعتماد به رویا

                                          یا که شاید  هم همان برچسب خورده

    ازلذت تحمیلی من وتو

    یا که هست باخته ای در فریب این شهر پرنقاب

    شاید این میان همه باشند . . . شاید

    لیک

    انسان بود و بی پناهی اش به گور آمده بود

    دیشب که تو زیرسقف و پناهی داشتی

    دیگر این گور هم از او دریغ شد

  • ۱ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۸ دی ۹۵

    کاش میدانستی

    کا ش می دانستی

    که چه طعمی دارد

    تویِ این شهر شلوغ

    بین این مردم پررنگ و عجول

    باتو. . . .

    آرام هم گام شدن

    بی تعصب به همه  شتافتن ثانیه ها

     لنگ لنگان. . کوچه های مهر را پا؛ زدن

    کاش میدانستی

    که چقدر شیرین است

    دوراز این هم همه ها

    فارغ از رنگ وریا. . فارغ از تلخی روزگار

    باتوخلوت نشینی

    کنج یک نیمکت سرد پارک

    هم کلام . .

    گاه با صدا گاه با سکوت

    کاش میدانستی

    که چه دردی دارد

    دوری از این نگاه آشنا

  • ۱ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۴ دی ۹۵

    شعر جدید

    نوازش ات را از سرم گرفتی وُ
    سایه دستت از شانه ام برداشته شد
    من را کجای دوست داشتن، دوست می داری؟
    در میانه ی دوری
    در میانه ی نزدیکی
    یا در خودِ خودِ میانه ی دوست داشتن؟
    دوست داشتن در میانه ی دوری، بازی چشم وُ نگاه را از آدمی می گیرد
    تماشای حسادتِ شیرینِ زیر پوست را
    در میانه ی نزدیکی اگر دستها راضی ترند اما
    هیبت حضور را تا دور نباشی نخواهی فهمید
    و آن که نداند حضور یعنی چه، دوست داشتن را نیمه دانسته
    من تو را در میانه ی دوست داشتن، دوست دارم
    نه آنقدر عاشق که تو را به دیگری به هوای خوشبختیِ بیشتر ببازم
    نه آنقدر دور که چشم هایت را نبینم
    در میانه، در تلاطمی و آن که هنوز دوست دارد،
    دست و پا می زند
    حتا اگر شناگرِ این بازی نباشد

    - سید محمد مرکبیان

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۴ دی ۹۵

    نیازی برای بودن

    . . . این رفتن ها . . . . . این دور شدن ها . . . همیشه خواسته خودم نیست . . . همیشه اینطور نیست که یک دفعه

    قید همه چیزروبزنم بعد دوباره. . . . . . . .

     شاید این هابهانه باشد اما ؛ برای بودن برای زنده بود . . یه دل خوش نیازه. . . همین دل خوشی ها هرچقدر هم

    کوچک ولی نیاز . . نیاز آدما همین ذل خوشی هاست.

     این که دلیلی برای بودن داشته باشی . . اینکه برای تلاش کردن و ماندن در خط زندگی به کسی یا چیزی دلت خوش باشد

    این که هستی  تو مفهومی غیر نباتی  داشته باشه. . . .

     دل خوشی هارو بوجودآوردن ساده است فقط باید از توهم دور باشه

    مراقب باشیم . . .. . .. .  اگر دل خوشی کسی شدیم 

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۶ فروردين ۹۵

    برای سال نو

    . . .

    زمستان رفت و ردپایش

    روی تار های مویم باقی ماند

    اگرچه دلم هنوز

    به شکفتن سنبل ورقص پروانه ها

    شاد مانه ؛ عاشق است هنوز

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۶ فروردين ۹۵

    برای حمزه

    . . . یک وقتهایی خیلی دور می شوی . . .  گاهی احساس میکنی خیلی دیر شده . . وبعد. . . . . به همه چیز دلت میخواهد بی اعتنا و بی تفاوت باشی . . . . .

    شاید ها آنقدر دوره ات می کنند که حتی رنگ وبوی بودن را هم از تو میگیرند. . . گاهی حتی از نگاه کردن در آیینه وحشت می کنی ؛ وحشت از به خاطر آوردن همه خاطره ها و همه آنها که نیستند ؛ همان هاکه ترا به این بودن و زندگی این چنین امید وارمی کردند آن خاطره هاکه ایمان واعتمادت را برای این بودنها زیاد میکردند . . .

    انکار نمی کنم که قصد من از ایجاد چنین دیوار نوشته ای ارتباطی هرچند مجازی با کس یا کسانی  که زندگی را نه ازدریچه  روزمره گی بلکه از دیدگاه وسیع  عاشقانه زیستن بدون انتظار دیده شدن بوده وهست ولی انگار که . . . . 

    قصد ؛شکایت نیست اما این دیوار هم  خیلی وقته که بوی دیوار گرفته !

    وناگهان یک تماس و صدای گرم یک مهربان. . . .

    رفیق خوبم حمزه عزیزم متشکرم که هنوزهم از سر لطف یادم میکنی. . سبز باشی وماندگار

     

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۱۹ اسفند ۹۴

    شاید. . . .

    شاید سخت باشه اعتماد کردن
    به این مجموعه تکراری روزوشب
    به این مترسک های نقابدار متحرک  

    شاید سخت باشه اعنماد کردن
    به اعتمادی که سالها پیش از برق کشیده ای

    شاید حتی سخت باشه
    به این شبح نحیف درحال موت

    تکیه دادن تکه ای از

    درونی ترین حس پنهان
    شاید سختر از این باشه که سخته
    اما. . . . . .
    بایدکه اعتمادکنی به امید اعتماد

  • ۲ پسندیدم
  • نظرات [ ۳ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۲ بهمن ۹۴
    همسفر های گرامی
    استفاده از شعر ها فقط درصورت ذکر منبع مجاز است
    درغیر این صورت موجب پی گرد هردودنیا می گردد