به من نگاه کن

مرا به چشم واژه هایم نگاه کن

آنگاه که حس هایم

از پشت پنجره تنهایی تو

به دنیای نم دار چشمانت

پل می زند تا سیلاب شور

تن گونه ات را با خود نبرد

مرا به چشم بودن نگاه کن

مرا امان باریدن بده

تا دیگر هرکسی نا کسانه

رد دردم را ناخنک وارمزه مزه نکند

مرا میان تلخی خط خطی هایم

از میان آنچه گاه فریاد می شود

بی صدا دردی خط خطی . . . .

زخمی عمیق برسینه کاغذ

از این امید ها که بی دلیل ناامید می شود

مرا از پشت آنچه نگاه میکنی

مرا از بعد همه دیدن هایت

نگاه کن

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • يكشنبه ۲۲ شهریور ۹۴

    بازهم حرفی در باد

    کاش باورت می شد خواستن من
    نان سفره دست تنگیِ من نیست
    که سیرت نمی کنه.. . صوری نیست
    نه ، زوری هم که نیست
    خواستن باید که اشتهایش باشد

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۴ ]
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۱۹ ارديبهشت ۹۴

    برای خاتون خودم

    شاید همین باشه ، علت تو بودن بی من
    شاید همون شب که تبِ قصه غصه زلفت
    تن یخی تنهایی من روسوزود
    همون شب که از حوض حیاط
    یه قرص ماه رو به خوردم دادی
    کاش یادم می شد رد ریمیل رو
    توتاریکی از شونه پاکن میزدم
    تادیگه زیر آفتاب دنبال آفتابه حیرون نشم

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • يكشنبه ۱۳ ارديبهشت ۹۴

    یک حرف

    مسافرِ عمر ، بازهم آمد و تمام شد
    فردا بدون من به دیدار بهار می  رود
    من شاد از بهار . . . توشاد از بهار
    افسوس که سجلد نخ نمای من
    از توی این روزگار چون باد رفته را
    به باد سخره باد میکند ، باد بادک عمر

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۴ فروردين ۹۴

    سال نو

    اول ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام سال نو مبارک

    واما بعد شاید کمی دیر باشد ودور,ولی. . . من لایق همه آن چیزی هستم که در نبودم گفتی . . . و میدانم هیچ بهانه ای ودلیلی رنگ دلتنگی ترا کم رنگ نمی کند . . . . پس فقط می میگویم شرمنده

    آرزو می کنم سبز باشی توی هر لحظه بودن

    آرزو می کنم لبخند برای لب پنجره دلت

    آرزو میکنم سبدی عاشقی روی طاقچه فردایت

    آرزو میکنم چشمانت دور از هر نم و غم

    آرزودارم برایت آرزو های زیاد

    آرزوی دلی خوش دور از وحشت و خیال

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۴ فروردين ۹۴

    بهارم دخترم از خواب . . . .

    شکوفه سیب بر سرشاخه خندید
    بنفشه و سوسن زیر پایش
    بر لب حوض نشسته شمدانی بادامنی از سفال
    حوض آبی و ماهی قرمز رقص کنان
    انطرف به صف درختان نیمه بیدار
    چنارِ کهنه ، انگورِ سردار و گیلاس
    روی تخت کنار باعچه ،سماور قوری چای داغ
    نشسته برلبش پدربزرگ غرق در رویا
    زیر لب زمزمه ِ این سرود
    بهارم دخترم از خواب برخیز

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۶ فروردين ۹۴

    یکحرف دلتنگی

    دیگه بارون هم حال نداره
    واسه نشستن کنار سنگ فرش کوچه
    دیگه حتی چتر هم گله نمی کنه
    از بودن توی چادر تنگ
    دیگه حتی سیگار وقهوه تلخ
    سایه های بی کس روی دیوار اتاق
    جای خالی روی تخت . . . . .
    پنجره تک چسبیده به دیوار
    دیگه حتی این فریاد های سکوت
    بی تفاوت به همه بود ونبود

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۴ ]
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۹ اسفند ۹۳

    برای خورشید

    آنجا روی خط افق ایستاده بود
    یعد یک روز عبور از خط ذیدن دنیا
    آرام درانتظارامواج دریا
    و موج دریا درانتظار آغوشی گرم
    عبورکرده بود پهنه اسمان را
    وبخشیده بود باسخاوت
    همه هستی اشرا بی دریغ
    باسخاوت . . . بی چشم داشت از هیچ
    به این عابر تشنه. . . . برماسه وسنگ ساحل
    به آن خیره مانده درامواج
    به رهگذری از ساحل خاطره
    و. . . ..
    امواج عاقبت درآغوش هم آرامش
    که شاید پاک شود شاید آرام گیرد.. .
    ذهن خاطرش همه دیده های نادیدنی ایام

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱ اسفند ۹۳

    گذشت ایام

    خیلی وقت پیش باید که باورم می شد
    این نشستن وتیمار از خاطره سوخته
    این ماند ن بر تل خاکستر یک زندگی
    زند نمی کند انچه را که مِرد. . . .
    دیگر حتی سیل هم شورزار سوخته را
    آبادنمی کند وقتی ساقه بی خوشه خم خورد

    و. . مهربانی و عشق

     درمیان سطر کتاب کهنه مندرس قصه دور
    به خاک خوردن گذشته ایام ، عادت می کند

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۷ بهمن ۹۳

    حر ف دل از زبان دوست

     « هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟

    یک فریب ساده و کوچک.

    آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

    جز برای او و جز با او نمی خواهی

    من گمانم زندگی باید همین باشد..

    هر حکایت دارد آغازی و انجامی،

    جز حدیث رنج انسان،غربت انسان

    آه! گویی هرگز این غمگین حکایت را

    هر چا باشد، نهایت نیست..

    زندگی شاید همین باشد

    یک فریب ساده کوچک

    آن هم از دست عزیزی که برایت

    هیچ کس چون او گرامی نیست

    بی گمان باید همین باشد.

    ماجرا چندان مفصل نیست، اصلا ماجرایی نیست.

    راست می گوید که می گوید

    « یک فریب ساده کوچک »

    من که باور کرده ام، باید همین باشد.. 

    از اخوان ثالث...

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۷ بهمن ۹۳
    همسفر های گرامی
    استفاده از شعر ها فقط درصورت ذکر منبع مجاز است
    درغیر این صورت موجب پی گرد هردودنیا می گردد