کجای این آسمان پرستاره
ستاره ای برای بودنت بافردا
گورسو میزند
که این چنین حریصانه
دردل
امید را نشاء میزنی
با نجوا
- انوشه گلبن
- يكشنبه ۱ اسفند ۹۵
کجای این آسمان پرستاره
ستاره ای برای بودنت بافردا
گورسو میزند
که این چنین حریصانه
دردل
امید را نشاء میزنی
با نجوا
کاش من هم مثل تو
کلاهی از جنس بی تفاوتی
برسر دلم می کشیدم
نگاهت در قاب خیس امروز
چه راحت ، فردا ودمی دیگر
شاد و بی تفاوت میرقصد . .
شاید این فردا شاید
بهانه رفتن امروز باشد
کاش فردا مثل امروز نبود
کاش فردای تو بوی نم چشم من نداشت
ابان روز از بهمن ماه گرامی باد
جشن سده از سرور کهن ایرانیان است که در شامگاه دهم بهمن یا ابان روز از بهمن ماه با افروختن هیمه جمع آوری شده ازپگاه توسط همه اهالی آبادی ،شهر،محل ضمن سور و شادمانی بار دیگر به اتحادوهمیاری وهمبستگی مردم در امور همگانی تاکید دارد
چه اهمیتی دارد . . . مهم این بودن؛ با هم بودن است و بس . . . .
اینکه تومنی من هم تو. . .و بدون دیگری هیچ هستیم فقط هیچ . . . . . . فقط همین مهم است وبست
و قضاوت ؛ باشد برای دیگران . . هرچند که این داوری های کور، توهمی باشد و خیالی ، یانه حتی سراسر به چشم شان شرم آور . . توضیح را به اختیار دیگران میگذاریم بگذار چنین خیال کنند که از خط بیرون زدهایم
چه اهمیتی دارد کج فهمی کسانی که مثل سایه در میان نور واقعیِ نیاز بودن منوتوگاه پیداوگاه محو می شود .
درست همانندهمان روشنی ودود سیگار میان لذت سکوتِ واقعیتی بودن از من وتو وبه ما شدن رسیدن
خارج این دایره غوغایست وهرکسی آنراآنچنان که در واقعیتِ پشت نقابش هست می فهمد . . . . یکی همانند بهشت وآن دیگری دوزخی سراسر آتش
پشیمان شدن کفشهایم
از این پاشدنهای بی حاصل
راه آمدن با هرپایی
که عاقبت ؛ هم پایش نشد
پشیمان شدن این دست پوشها
از این گرم داشتن دستی بیهوده
وقتی دستها فقط تاعبور از سرما
همسفردستی بود
حالا که میروی . .
همه یادِاین سالهارا
باخودت ببر
شاید فرد ا. . . .
درسکوت کوچه ؛ آشنا یی
صدایت کرد
بی خیال شده ام. . .
اینجا هیچ کس از کسی
برای اشگها دلیل نمی خواهد
وتو می دانی دیگر
هیچ چیز سکوتم را نمی شکند
ودلم دیگر از وحشت
رفتن ها . . . زخم زدنها
کابوس نخواهد دید
اینجا دیار تنهایی ست
به دوراز تن هایی که
لبخند به لب. . . . خنجرت میزنند
به همه همسفران مهربانم
. . انچه در این خانه مجازی به رویت شما میرسد دل مشغولیتهای کسی ست که بعد از خدااز همه دنیا هیچ چیزی غیر از عاشقی به سرزمین و مردمش ندارد . . . نه در پی نام است و نه محتاج نان. . . اگرچه پاسخ ها و نظرات دلش را شاد و عاشقی اش را بیشتر می کند وزهر وزخمهای روزگار مردمش درد می شود و درد
و
درد این عشق زخمی ست که گاه فریادی می شود بصورت دلنوشته ویاشاید شعر . . . .. هیچ ادعای ندارم نه شاعرم نه فیلسوف ونه کسی که لایق پند دادن و اندرز به کسی. .
پس قضاوتم نکنید