. . . یک وقتهایی خیلی دور می شوی . . . گاهی احساس میکنی خیلی دیر شده . . وبعد. . . . . به همه چیز دلت میخواهد بی اعتنا و بی تفاوت باشی . . . . .
شاید ها آنقدر دوره ات می کنند که حتی رنگ وبوی بودن را هم از تو میگیرند. . . گاهی حتی از نگاه کردن در آیینه وحشت می کنی ؛ وحشت از به خاطر آوردن همه خاطره ها و همه آنها که نیستند ؛ همان هاکه ترا به این بودن و زندگی این چنین امید وارمی کردند آن خاطره هاکه ایمان واعتمادت را برای این بودنها زیاد میکردند . . .
انکار نمی کنم که قصد من از ایجاد چنین دیوار نوشته ای ارتباطی هرچند مجازی با کس یا کسانی که زندگی را نه ازدریچه روزمره گی بلکه از دیدگاه وسیع عاشقانه زیستن بدون انتظار دیده شدن بوده وهست ولی انگار که . . . .
قصد ؛شکایت نیست اما این دیوار هم خیلی وقته که بوی دیوار گرفته !
وناگهان یک تماس و صدای گرم یک مهربان. . . .
رفیق خوبم حمزه عزیزم متشکرم که هنوزهم از سر لطف یادم میکنی. . سبز باشی وماندگار