تیغ به گلو میکشم وقتی
توباشی و من محروم از
آغوش کشیدنت به همدلی
دردی ست مشترک میان
بودن و نه بوسیدن
تو بگو صبر اگر چاره کارنیست
دلتنگی را چه کنم
- انوشه گلبن
- جمعه ۹ اسفند ۹۸
تیغ به گلو میکشم وقتی
توباشی و من محروم از
آغوش کشیدنت به همدلی
دردی ست مشترک میان
بودن و نه بوسیدن
تو بگو صبر اگر چاره کارنیست
دلتنگی را چه کنم
به میان آینه بیا، باسکوت
یک دم ،همه تفسیرها
همه مقصر جویی ها
همه بایدها و نبایدرا
چون رختی بدر کن
عریان از همه ذهنت
تا تو باشی و اینه شاهدو
عریان قلب چاک چاکم از، نا مردمی
کاش ازپشت لایهِ پوش تنم
عاشقانه حال قلبم پیدا بود
کاش از پشت صورتک ظاهر
دلنوازی ازچشمم خوانده بودی
یاکه برایت درک بود رسم شیدایی
شاید . . .وشاید
دلت به تن نوازی و چشمت
به توهمِ سراب واژه نوازی
سفر نمی کرد
چه وحشتی از این بارش نامردمی
چه ترسی از این طوفان کینه و انکار
من که در سینه،تـــورا،عشق می ورزم
تــــو ،که در بودن،مرا باورمی داری
عاقبت دوباره سبز خواهیم شد
هرچند زمستان نامردمی
سرد باشد ، سردِسرد
سیاه، پرفریب ، پر داغ سرخ و پرعزا
دوباره گل خواهد کرد
گل واژه عاشقی ما
برلبان عشق ،در دیاری دور
با بوسهای برنگ اعتماد
ایمان باید داشت
به مرگ زمستان پر فریب
بیا تا چشم بردنیای کورها ببندیم
بیاتا همه باور هایمان را فریاد کنیم
بیا تا دست در دست ،چشم درچشم
اتشی براین دنیای کبود وسرد
این خفه گیهای احساس،اجباری تن خواهی
هیمه ،هیمه . . . . شعله ،شعله
با نوای صداقت ، برزنیم
بیا تا خاکستر دروغ گناهِ بی گناهی را
بر دستان باد فراموشی دهیم
بیا تا زنده هستیم ،زندگانی کنیم
برایم شعری بخوان
نه با لبانت ، باچشمت بخوان
مرابا نوای عشق آرام
در گوشم بخوان
دستانت را آهسته
پیش بیار
تن پاره پاره قلبم
پرنده ای زخمی ست
به دستان عاشقت
محتاح است
امروز را از وحشت فردا
فردا را در حسرت امروز
حالم ، از ترس رسوایی
قالم ، در حسرت نه رفتن
روزگار سرد می گذرد سرد
این زنانه بودن ها و آن مردسالاری
ودرین میانه پوچ می شود هیچ می شود
همه انسان بودن
همه عشق ورزیدن
همه صداقتهای نا باورانه
و
تنهایی ؛ چون بختکی
گلو گیر می شود ؛ ثانیه ، ثانیهِ زندگی را
واز این همه تنها ؛
حسرت زندگیِ برباد رفته
به جای می ماند تلخِ تلخ
چون طعمِ فریب
شاید همه ناله های تارِ صدایم
همان پودهای نبافتهِ کیسوی توست
که بدست باد بی اعتبارِ صداقت
گاه بالا وگاه پائین . . .
گاه دور و گاه نزدیک می شود
کاش میان این تن و آن تو
خطی فاصله نبود به پهنایِ دیواری
از چنس مـــــن ، از جنس تـــو
تنها یک قدم فاصله مانده. . .
تاتـــــــــو ، در آغوش من و
من ، در پناه تـــــــو
تکیه بر هم ، برویرانیِ تابوهای
کج فهمیِ دنیایِ این آدمها
باپرواز از نقطه جنونِ تن خواهی
در نجوایی از من به مــــــا شدن
عاشقانه هارا با بوسه ای
به جشن بنشینیم