گناه زشتی خیالت را
به تنم وصله می زنی؟
چه با لذت لیس می زنی
با چشم هرزه بینت از پس
این پوستین اجباریم
تن عریان توهم ذهنت را
چه آسان بد نامی هوس بارت
وصله تن محروم ومحکومم شد
دی 92گلبن
گناه زشتی خیالت را
به تنم وصله می زنی؟
چه با لذت لیس می زنی
با چشم هرزه بینت از پس
این پوستین اجباریم
تن عریان توهم ذهنت را
چه آسان بد نامی هوس بارت
وصله تن محروم ومحکومم شد
دی 92گلبن
تازیانه زدن هایت را خرج این روح زخمی نکن . . . ارزش بودن باتورا ، ندارد
همیشه حق به جانب ماست . . همیشه دیگران اشتباه می کنند و ما برحقیم . . . .و یادمان نمی آید میان کلمات وکارهای روز مره چگونه قطع کردن هارا پنهان کردیم چگونه خودرا پشت این و آن آدرس مجازی مخفی نگاه داشتیم . . سکوت هیچ وقت علامت نفهمیدن نیست . . . . من هیچ واهمه ای از شهره شدن به بد ترین القاب ندارم . . چون خود واقعی ام را سالهاست که می شناسم . . . باور دارم زندگی همه خواستن های زیبا را از من دریغ کرده اما چون زنده هستم پس زندگی می کنم عاشقانه . . . . . واین بودن را صمیمانه نه تنها در دنیای مجازی بلکه در دنیای واقعی میان همدل ها و هم راهانم قسمت می کنم . . . . روزگار بی اعتباری است ؟ قبول این هم درست ولی من هیچ اصراری به مقبول شدن خودم ندارم راهم از آنان که کج فهمی و ندیدن واصرار در نفهمیدن را پیشه کرده اند جداست . . . . ترجیح می دهم تنها گوشه اتاقم به سیگارم پک بزنم و چای بنوشم تا زندگی زمان محدودم را صرف بودن و یاوه گفتن با این خیل جماعت دور اززندگی کنم
دستت که از آسمان ذهنم غروب کرد
حسرت همه باریدن چشم به دلم رسوب کرد
انگار گِل لگد می کرد کلامم
وهیچ رد گِلی به دیوار خاطرت نیست
دستت که از آسمانِ ذهنم غروب کرد
فهم اعتماد همدلی به شب رسید
انگار آن همه عاشقی و صداقتم
در تو مفهومی غیر تن خواهی نداشت
گلبن
اینجای شعر سینه ی ثانیه جِر خورده است !
یک سرفه از سطر ها بیرون افتاده
بیرون از جریان
مثل خودت از آدم ها
مثل من از زندگی .
---
سیدمحمد مرکبیان.
وقت ترک کردن اتاق خاطرات . . .
کُرکهای فرشِ خواب رفتنت را می دید
وعطرِ بی رمقی از بوی تنات
بر شیارهای گردنم
ویاد زلالِ اشکهای تو
بر هرکجای پیراهنم که دست میگذارم
وشانه هایم که هنوز
گرمی سروپیشانیت را ید ک می کشد
خرداد92 گلبن
«. . . در گذر زندگی گاه انسان شکست را باور می کند ، گاه فرو پاشی اعتماد ، گاه پشیمان از تجربه یک ارتباط می شود . . . . درد ناک تر آن است که این تجارب تلخ موجب تجربه وشناخت بهتر از زندگی نمی شود ، بلکه بهانه محکم دست شستن از آن را فراهم می کند . . . مردن تنها نفس نکشیدن و فقدان آثار حیات نیست . . . بد ترین مرگ زیستن عادت واریست که شباهتی به زندگی ندارد . . . . » خواندن این نوشته ها من رو یاد همراه نیم راهی انداخت که سخت سعی می کرد خودش را به جای دیگران مجازات کند . . . چشم بر زندگی به بندد همه چیز را در اینجا از پیش بی حاصل بداند . . . . کاش باورمان باشد هیچ راهی غیرزیستن عاشقانه برای دهن کجی در مقابل فشار محدود کننده گان حیات نیست
لب هایت را همان جا بگذار
بیا تا شب را قدم بزنیم
تنت راروی تخت عریان رهاکن
امشب دلم پای همدلی می خواهد
شاید بارانی نباشد
شاید نه باد و نه سرما
دلم هوس یک فنجون دست گرم بی ریا کرده
اردیبهشت 92 گلبن