دستت که از آسمان ذهنم غروب کرد
حسرت همه باریدن چشم به دلم رسوب کرد
انگار گِل لگد می کرد کلامم
وهیچ رد گِلی به دیوار خاطرت نیست
دستت که از آسمانِ ذهنم غروب کرد
فهم اعتماد همدلی به شب رسید
انگار آن همه عاشقی و صداقتم
در تو مفهومی غیر تن خواهی نداشت
گلبن