سفر نامه

سرم هوایی شده بود و پایم مسافر . . . به خودم که آمدم وسط حیاط خانه پدری بودم و بارون ریزو تند .اینجا بوی بارونش انکار با همه جا فرق داره ، آمیخته ای از عطر نارنج و بوی خاک. . . دلم کمی سادگی و سکوت زیر ترنم سه تارمی خواست که نشد آمدنم پنهان به ماند و همین موجب توفیقی اجباری شد برای دیدن . . . .آدمها را باید در عبور زمان شناخت ، خیلی ها اونی که می گویند ونشان می دهند نیستند . . . . شاید خود من هم جزو همین گروه باشم، اماگاهی وقتها با بودن کنارخیلی ها حس درد می کنم به جای لذت. . . شعر می خوانم . . . حرفهای واقعی می زنم و می شنوم ولی هیچ لذتی در آن نیست . . . باخودم می گویم اصلا اینجا چه می کنم ؟ چراسکوت نمی کنم ؟ واقعا حس مرا از شعر چه می دانند ؟. . . . ولی نه انگار این بودن برای حالم لازم است درست مثل تب و درد ومستی وبی اختیاری تاازحال خوش و داشته های دراختیار لذت بیشتری ببری. .  . . تا باعث شود قدر بودن در خانه و تنهایی لذت کافه بلوط و رفتن میان رهگذران بی تفاوت شهر را بیشتر بدانم

  • ۱ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۳ دی ۹۲

    واقعیت مجازی

    و. . . حالا من اینجا
    میون این همه مدعی
    همون ادعای همیشگی
    همون آشنایی همون عاشقی
    دور از همه واقعی ها
    میان واقعی های مجازی
    زل زده ام
    به خودم  ، به تو ، به دلم ،
    به کلماتی که کمتر کسی
    واقعیت آن را حس می کند

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۱۳ دی ۹۲

    سفر

    شعری از دوست مهربانم «سید محمد مرکبیان» خواندم حسی مشترک مرا وادار به این نوشته کرد

    سفر

    این بار ؛ در این سفردلم لرزید ...

    سفر را باسفره دلم می رفتم

    دلم لرزید و تنگ شد

    تنگ شد و گرفت

    دلم از آدم های بی معرفت خاطره ساز

    دلم از نگاه های غلط توهم دار

    دلم از نوازش های پُر ترحم 

    دلم از پرمفهومهای بی معنی

    دلم از رفتن عزیزانم

    دلم از تنهایی آدمها

    دلم از تن خواهی آدمها

    دلم از بی کسی ام

    گرفت و گرفت وگرفت

    و تنگ شد گلوی زنده زندگی کردنم

    دی 92   گلبن
     

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۳ ]
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۱۱ دی ۹۲

    سکوت پرصدا

    وقتی حس خیسی دستانت را

    باد در گوشم نجوامی کند

    وقتی هر سایه رهگذری

    یادت را به خاطرم صدا می کند

    وقتی حتی قابهای خالی

    سایه بودنت را نگاه می کند

    تن و دلم مقصر نیست

    وقتی به هرسایه نجوامیکند

    بهمن 91  گلبن
     

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۱۱ دی ۹۲

    نوای باران

    دیوانه ام می کنی ،

    وقتی که باصدای بغضم می آیی

    بیا باران با نم چشمم برویم

    همه چشمها پشت پنجره

    خسته اند از انتظار تنهایی

    این سکوت تن های  خسته

     پشت به پنجره تارکارتونک

    داغ اعتمادهای خیس

    کاش این ترنم روی بام

    هیچ خاطره ویادی را

    صدا نمی کرد

    مهر 90 گلبن
     

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۱۱ دی ۹۲

    مهتاب

    مهتاب امشب
    اسیر چشم من است
    بی خواب شده از این نگاه منتظر
    اسیر ،گرفتاردر برکه تنهایی شبم
    میان اتاق محقری که حتی
    تنهایی هم از آن به ستوه آمده
    مهتاب امشب
    اسیر در قاب پنجره هست من


    گلبن

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۱۱ دی ۹۲

    سفر به بهشت

    چای در جنگل

    باغ پدری

    کلبه جنگل بان

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۱۰ دی ۹۲

    کما


    چشم باز کنم . . . .

    شاید هیچ چشمی منتظر نباشد

    شاید هیچ قلبی عاشق نباشد

    سرم، پُر از تصویرِ دستانت به وقتِ ترک کردن

    دلم شورزار ماندن در این زخم زدن

    نفسی که سخت بیرون می شود

    مانده برسر دوراهی. . . . .

    دستانی که برسینه ام طبل می زند

    همسفران قدیم . . . . هم ذهن های بی شمار

    غرق در خون آبه. . .  فریاد . . . شوک. . .

    سقوط میان جسمی نمناک. . . .

    حس دست لرزانی خیس. . . .

    فریاد شوق . . . . برگشت

    آبان92  گلبن
     

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۹ دی ۹۲

    دیدار

    ازکوچه به کوچه اشنایی

    از میان بوته های یاس بارانی

    آنجاکه پابه پای محبت مهر

    درکنارهم و دوراز هم

    دوستی را پای نهادیم

    من به دیدار آشناهای دلم میروم

    انان که نادیده در قلبم جای گرفته اند

    با آغوشی باز و چشمی مشتاق

    باقلبی که همه هستی من است

    وپایی برای هم راهی ودلنوازی

    مرداد91 گلبن

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۹ دی ۹۲

    وقت تولد


    شاید به جای اذان،

    وقت رسیدن به این دنیا

    در گوش من

    غزلی عاشقانه سروده اند

    که تمام عمر، سرم را

    جز برای عاشقانه ای خم نکرده ام

    شاید به وقت ورود

    مرا از باغ یاس عبور داده اند

    که هیچ هوای جز عاشقی

    به مشامم نمی آید

    شاید قلبم ، از تربت سه تارست

    که زخمه می خورد و

    نوایش عاشقی ست

    شاید روحم پر پرواز دیده

    که خاک حس وبوی قفس دارد

    پائیز89  گلبن

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۹ دی ۹۲
    همسفر های گرامی
    استفاده از شعر ها فقط درصورت ذکر منبع مجاز است
    درغیر این صورت موجب پی گرد هردودنیا می گردد