راستی...!
لبانت شکر هم دارد هنوز ؟؟؟
برای قهوه تلخی های دلم می خواهم
نه گمانم دلت میکده عشق است
که از لبانت شراب شیرین می ریزد
مستی از چشمان تو و دلم پید است
سرت را بالا بگیر
خیابان از نگاهت خجالت می کشد !
گلبن
راستی...!
لبانت شکر هم دارد هنوز ؟؟؟
برای قهوه تلخی های دلم می خواهم
نه گمانم دلت میکده عشق است
که از لبانت شراب شیرین می ریزد
مستی از چشمان تو و دلم پید است
سرت را بالا بگیر
خیابان از نگاهت خجالت می کشد !
گلبن
یه روز هایی هست که خیلی دل تنگ می شوم دلتنگ آدم ها . . همو نهایی که با عاشقی و مهربانی هایشان به من زندگی می دهند چه آنهایی که حالا دیگه مجازی نیستند چه اونهایی که هنوز باورم نکرده اند تا مجازی نباشند . . . وقتی هم که دلم تنگ می شه انگار روز ها کش می یاد و درست همین موقع نه شعر حسم را پنهان می کنه و نه سیگار و قهوه و نه چایی . . . . اصلا انگار همه کار هایم شبیه رفع بهانه جویی مادربچه لجوجی است که خودش هم می داند بی فایده است آن موقع می روم سراغ خونه های مجازیه همون دل بستگانم .. و ساعتها توی خانه ای که همیشه دربش برویم باز است می نشینم با سکوت . . . . با یک سیگار روشن . . . . با . . . . . .
استخوان هایم درد می کشد....
سرم شده است پائیزسر شد
زمستان رسید ، سردِ سرد
تنهای من کمی زیاد تر. .. .
قد یه بادکنک ،قد می کشم
پیش سایه هایم در تنهایی
تنهایی ام را با اتاقم قسمت می کنم..
اینجا چشم و ذهن هرزه نیست
قسمت می کنم کلامم را
با همه ی بی کسی ها که کهن سالی
جرم آن است ونه . . هیچ دیگر
امشب حسابی با تنهایی گپ زدیم....
مثل همیشه من می گفتم....
تنهایی می شنید...
دی ماه 90
سنگ فرش قدم هایت تازه است
بوی باران می دهد
بوی خاک ِ خیس !
سردی فاصله شاید ذهن من را شور کند
شورزار دلم هنوز به نگاهی بهار می شود
کاش عاشقی دیر نکرده بود
کاش مسافرش زودتر به خانه میرسید
دیر است دیر
حق با رهگذر سنگفرش باران بود
هیچ مسافری دیگر حتی برای چند صبایی هم
مسافرخانه متروک را نمی خواهد
تیرماه 92 گلبن
به خوابت گذر نمی کنم ارام باش
دیگر حتی از آن کوچه یاد ها
ونه آن تک درخت قرار ها
دیگر حتی به یاد لبت
مست وبی خود نمی شوم
دیگر در انتظار باد وقاصدک
کنار پنجره روبه یادهایت
نخواهم نشست آرام باش
مرا بدست باد رهاکن
فاصله ها خود طبیب می شوند
مرداد92 گلبن
دلم لرزید
میدانی پاییز بود
نزدیک نزدیک با من
درمیان موهایم
در چروک زیر چشمم
درنفس نفس زدنهایم
در صدای خاموشم
در هیاهوی لحظه های خستگی
در فراموش شدن از یاد ها
در میان قلبی که کسی را نداشت
مهر92 گلبن
می شود با گل ها همسایه شد
می شود در نور مهتاب خانه کرد
می شود از یک نگاه منتظر
قطره اشگ را بامهر شست
می شود از میان یاد ها
بوته های یاس را آرام گفت
مهربانی در خود مهرست وبس
یاد یاران تاکه در جانم هست
می شود عاشق شدوتن را نخواست
می شود زفردا ترسی نداشت
می شود باورشود این زندگی
هیچ جایی برای حسرت نداشت
بهار89 گلبن
خواب دیدم آجر های دیوار شهر روی هم می ایستند . . . وبین شان کتاب قوانین شهری ملات میشود خواب دیدم آجر ها راه می روند ، به حرف آمده اند . . همه از دسته زمانه نالان .. همه فریاد شان از تنهایی بی همدمی ،بی همدلی بی اعتمادی.... از صداها معلوم بود جنس آجرها باهم فرق دارد اما ظاهر همه یکی بود کمی دورتر از دیوار که شدم روی دیوار دیدم که نوشته بود . . . . . (بقا ی ما در تفاهم و همدلی در درد مشترک ماست ) . . . . هذیان که شاخ و دم نداره
هیچ نگو. .. . وقتی بامنی . . .
دودمان مفاهیم به باد میرود .
از عاشقانه های حرف به حرف
برای من و قلب کوچکم
تابش خورشید چشمانت کافیست
تا محو شد دربود تو
هیچ نگو وقتی بامنی
همه مفهوم مهر را
به سخره میگیر د
نوازش سر انگشتانت
برای دست افتاده من
تنها همان انگشتان تو کافی ست
وقتی بامنی. . .
هیچ نگو
مرداد 91 گلبن