من ترا . . . .

من ترا می خواهم  ، من ترا می خوانم

ای دریا ، ای موج سرکش ، ای هستی وجود

ای بظاهر همه تندی همه خشم

وبدل ،  امن گاه صدف ِ مروارید

گرم وآرام و پرشور و حیات

                ***

  همچو  صدفی  درقعر وجود

که به اشگ شب و لبخند سحر دل بند د

به تو همچون خورشید

وبه هر قصه عشق که بگویی بادل

چو نفس ، پای بند م بهر حیات

                ****

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۴ بهمن ۹۲

    روزگار من


    مستی زمزمه ای عاشقانه

    گرمی حس جریانی پر طپش

    عمری در وحشت بود و نبود

    پنهان پشت پرده ، اسیر بودن در پرده

    مرگ هزاران لذت کوچک

    امانت داری از امان تن و ذهن خویش

    عاقبت شبی بی اراده من، اجبار

    درپس پردهِ رنگ و لعاب

    نماد وجودم، بکارتم را

    مردی در تلخی یک هم خوابگی

    با لبخند و غرور. . .

    با شرم از دردی یادمان

    به سرور نشست و با خود برد

    چه حماقت مظلومانه ای به دوش دارد

    این امانت داری ازپرده نمایش ما

    انوشه گلبن **بهمن92

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • جمعه ۴ بهمن ۹۲

    مرگ وازه

    بگذار همه واژه های نو

    بمیرند درون ذهن منجمد

    بگذار همه لغتهای پرمعنا

    گورشوند درون کاغذهای مجلد

    فایده اش چیست ؟

    همان بهتر سکوت

    همان بهتر خاک خوردن

    میان قفس های چوبی و فولادی

    وقتی ازگِل خاکشان

    هیچ گُلی برسر زندگی نمی زنند 

    انوشه گلبن *بهمن 92


  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۳ بهمن ۹۲

    سکوت ِ فریاد

    سکوتت را آهسته تر فریاد کن

    مهتاب بیدار می شود . . .

    وسایه کش و قوس بعدخوابش

    واژه های ذهنم را به رقص می آورد 

    روی کاغذ های سفید

    پرشتاب از سروکول هم آویزان می شود

    شاید این نقاب بی حوصله

    گشاد باشد برای سردلتنگی

    انوشه گلبن **بهمن92

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۳ بهمن ۹۲

    درد های یک حوا

    عقربه دیواری ، عقرب وار نیش می زد

    شبِ از نیمه گذشته مرا

    مردکِ غریبه

    لخت ، کنار بسترم

    بی خبراز چرای آنچه فروخته ام

    بعد تن خواهی غرق دود سیگار

    درتلاطم تصوری دور

    به عقربک دیوار نگاه می کرد

    بی وحشت زین هم خوابگی ، دگرشب

    درحریم همسرو خانه خویش

    تکرار غلیظ، فریب  وریا

    نجوای دروغین پاکی و صفا

    انوشه گلبن *بهمن 92

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۲ بهمن ۹۲

    نسخه پیچ

    نسخه عشق و عاشقی ام را

    نسخه پیچ ، باترس و پنهانی

    درون پاکتی با خط قرمز

    که چند کپسول هم دلی جعلی

    یک شیشه پراز حرف  عاریه

    قرصهای فرضی تفاهم

    گذاشت و سکوت کرد

    نسخه ای مشابه ، پر درد

    مخدری برای نفهمیدن

    افسوس که دیگر این دردمجهول

    استخوان اعتمادم را ربود


    انوشه گلبن **بهمن92

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۲ بهمن ۹۲

    یکی بانقاب آدم

    گردر باورت، عشق راباورنداری
    یاکه درسینه به جای قلب سنگ داری
    یاکه از مهربانی وعشق ننگ داری
    یاکه بازی چه بودنم را دوست داری

    گراززخمه زدنم دل شادی
    باورت نیست مرا
    یا که از باورم بیم داری
    میروم از ذهن تو زخمی لیک
    تو بمان تنها میان پیله خویش
    باهمان رنگ ها و ریا و تزویر
    باهمان نفرت و شک و تردید
    که به نام عشق با نقاب فریب
    همچو زهری به جانم دادی

    انوشه گلبن* بهمن92

  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۱ بهمن ۹۲

    سرگشتگی

    سرگشتگی ها از ندانستن خود  بود

    ازاین سفری که پایانش دوراست

    شاید رهگذری عاشق

    فانوس در راه گذاشته باشد

    گرچه به هیچ مانند شدم

    گرچه غبار آلود از عبورها درسکوت

    هیچ غمی به دل ندارم از سفر

    از سردی هیچ بودن درسکوت

    انوشه گلبن* بهمن 92


  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۱ ]
    • انوشه گلبن
    • سه شنبه ۱ بهمن ۹۲

    نازنینم درود

    حالمان را اگر از پس فاصله وسکوت خواسته باشی باید بگویم هنوز چراغ مهربانی ات سو سومی زند وگله ای نیست از عبوراجباری میان شهر مردگان. مهربانا اینجا همه چیز همان است که با تورفته بود وگاهی پستچی بوی چمدان خاطره را می آورد داروی خوبی است برای آلزایمر اجباری هرچند تندی اش چشم را نمناک میکند . . .

    دیشب خواستم شعری برای زخم زبانهای دلت به پیچم  نشد انگار مغز مدادم عادت کرده بودبه این زخم زدن و تهمت. . . برایم بگو مردهای انجا از ترس آب شدن یخ ذهنشان هنوزهم کلاه بسر هستند؟ما که هم ترازشان نبودیم راستی هنوزرد نخهای بسته به احساسم روی مچم باقیست نمی دانم توآن چلیپای بازی را داری هنوز یانه؟ خوبترینم این هفته اعتمادم را بازاربردم و با کلاهی عوض کردم حال دلم خوب شد دیگرسنگینی کلاه و نقاب را نمی بیند دیگر چیزی برای توو هیچ کس دیگر ندارم جز انتظار نوبت رفتن . . .مسئول ایستگاه می گفت به زودی قطارمن هم میرسد باید بروم     

     


  • ۰ پسندیدم
  • نظرات [ ۲ ]
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۲۸ دی ۹۲

    شعرلعنتی

    کجای عالم خیال

    باد مرا برده است ؟

    کدام ورق خاطره

    ابری چنین بارانی دارد؟

    یاد ها . . زخم ها . .

    فریاد درسکوت تنهایی

    عهد های زخمی بازیچه شدن

    لعنت بر همه شمایان

    بر سایه های روی دیوار

    لعنت برچشم خیسی که

    از دیدار پل و پارک و مترو می آید

    لعنت بر سکوت و انتظار و نقطه چین

    انوشه گلبن**

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۲۸ دی ۹۲
    همسفر های گرامی
    استفاده از شعر ها فقط درصورت ذکر منبع مجاز است
    درغیر این صورت موجب پی گرد هردودنیا می گردد