عاشقانه

بوی قهوه داغ ، طعم لبانت
قاب پنچره خیال ، قاب تصویر نگاه
لمیده در آغوش ِ شعرمن
دست در گیسوی رقصان باد
سرفرد آمد از سرِعشق
چشم در چشم نجوایی بیصدا
دست در دست ، لرزان ،نمناک
پیچکی سوی آسمان
سرمیزند از آغوش من تا ما
شقایق شقایق بردشت عاشقانه ها

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۲ تیر ۹۹

    آخرین ایستگاه

    از پنجره ای که روبه حنجره باز است
    خیابانی بن بستی برای فریاد گشوده اند
    آن گوشه دست فروشی باورهایم را
    به نصف قیمت عمر حراج کرد
    به شیشه کافه روبرو برکاغذ
    یک فنجان تنهایی داغ را
    به قیمت حرفی عاشقانه می ده
    بر پنچره ای که به روبه حنجره باز است
    من قلب چاک چاکم را سواربر
    قطارِخیال وخاطر می کنم
    مسافرست امشب به سوی تنهایی
    ایستگاه آخر نزدیک

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۱۷ خرداد ۹۹

    حرف تو حرف

    میگه : چاره چیه انتخاب غلط رو باید تاوان داد باید که سوخت و ساخت !!
    میگم:انسان برای زنده زندگی کردن آفریده شده و عاشقی نه برای سوختن و ساختن
    میگه : نمیشه یک عمر ساخته رو یک شبه خراب کرد
    می گم :قرار نیست چیزی خراب کنیم فقط راه مان را جدامی کنیم
    میگه : آخه دیگه عمری گذشته و ازنو ساختن سخته
    میگم : هیچ کس نمی داند کی کجا به آخر خط زندگی می رسد اما انسان باید که تا زنده است زیبا و زنده زندگی کند آزادانه و عاشقانه بدو را زوحشت اختناق و بعض هاتی گلوگیر
    زندگی کردن وظیفه نیست تحمیل این و تحمل آن نیست زندگی را باید در هر لحظه به زیبایی سرود

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۱۰ خرداد ۹۹

    چان جانانم

    جان جانانم
    بیا کنار همان قرار بی قراری ها
    به من تکیه کن ، دلم باتوست
    برایم قهوه بریز از دلهرهِ ترس فردا
    تلخ است ، دلتنگی ِتنهایی
    بیا با عشق ما شویم
    بیا تا ما به جنگ نباید ها برویم

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۸ خرداد ۹۹

    نوروز99

    عاقبت از پس سرمای نبودنها
    بهار ، دخترک عاشق ، آمد از راه
    سبد بدست مست وبخشنده زندگی
    عطر تن را به شکوفه نارنج
    رنگ شادی رخ به گل های صحرا
    رقص گیسوان رابه پرِپروانه
    بخشید ؛
    پای کوبان تاپشت درب شهرپنچره
    گرچه میان ماحنجره ای فاصله بود
    لیک عاشقی هنوز زنده بود

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • يكشنبه ۳ فروردين ۹۹

    آخرین ایستگاه

    آخرین ایستگاه،. .
    آخرین روز از یک سال پراز حادثه . . .
    آخرین پنج شنبه سال که شاید شبیه به هیچ پنج شنبه ای نباشد اما بازهمان است
    چه زمان وموقعیت خوبی برای فکرکردن به آنچه برما گذشت ، یاد همه انان که سال گذشته این موقع کنارمان بودند و آنان که نیستند . . .
    به یاد روزهایی که بودن مان گره گشای دستی شد به یاد عاشقانه های زندگی
    عزیزان همراهم
    ممنونم که تحملم کرده اید سپاس از همه محبتهایتان و شرمنده از کاستی هایم
    سرتان سبز دلتان عاشق ولبتان خندان سال تون مبارک باد

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • پنجشنبه ۲۹ اسفند ۹۸

    برای خاتون

    خاتونم !
    بگو برایم از هر کجا که هستی دلت
    به هست عاشقی هست هر چند دور
    بگو که هنوز قلبت از دید عشق در چشمها
    تند می شود بی تاب چوپرنده در مشت
    بگو که هنوز عطر زلف و گیسویت
    مست را مست تر می دارد
    بگو که هنوز رقص زیر باران بی وحشت
    عریانی ذهن تو ازفریاد رعدو آذرخش
    آسمان لرزان تراست اعتراف عشق در جان

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۲۸ اسفند ۹۸

    به پیش وازبهار

    عاقبت از پس سرمای نبودنها
    بهار ، دخترک عاشق ، آمد از راه
    سبد بدست مست وبخشنده زندگی
    عطر تن را به شکوفه نارنج
    رنگ شادی رخ به گل های صحرا
    رقص گیسوان رابه پرِپروانه
    بخشید ؛
    پای کوبان تاپشت درب شهرپنجره
    گرچه میان ماحنجره ای فاصله بود
    لیک عاشقی هنوز زنده بود

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • چهارشنبه ۲۸ اسفند ۹۸

    *خاتونم*

    خاتونم !!
    بی هوای تو در هوای ابری این دوراجباری
    دلتنگی های خیسِ جنون را ، برکدام بند وجودم
    پهن باید کرد ؟،که رنگی از عشق تو نباشد ؟
    واین خود تلخ می شود تلخ
    وقتی هیچ قند وشکری مزه این بودن را
    به شیرینی طعم بوسه هایت نمی کند
    وتلخ تر خاطره . . .
    این روزها کابوس می شود به جان ندیدن
    انگار حتی آینه و پنجره هم فریادیست بر من
    این لبخند آلزایمری تــــــــــو کجا آخرکه بدادم نمی رسد

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • دوشنبه ۲۶ اسفند ۹۸

    روز نوشت

    روزهای سخت تراز این هم رفته اند و من باوردارم این نیز می رود
    واین آخرین شـــنـــبــه حتما آخرین شببه نیست
    شاید غیر قابل تحمل باشد ایندرد دوری و ندیدن های مکررو حسرت بوسه نچیدن شاید دلتنگی از دوری آغوشِ دلنوازی سربه جنون بزند شاید . . . .
    اما باید که عاشقانه زیست در هست دیگری وتاب آورد برای فردای بهاری وبه یاد داشته باشیم که دراین گذر درد چه نقابها که فرومی ریزد از شعارها و چه سبزعاشقانی که خزان زود رس خود را به شکوفه تازه آن دیگری ترجیح داده اند
    هرچه هست این درد من باور دارم که در بهار واقعی تر خواهند شد آنانکه عشق در قلبشان خانه دارد و آنانکه زبانشان فقط عاشقی می خواند
    شــــــــما چطور ؟؟؟

  • ۰ پسندیدم
    • انوشه گلبن
    • شنبه ۲۴ اسفند ۹۸
    همسفر های گرامی
    استفاده از شعر ها فقط درصورت ذکر منبع مجاز است
    درغیر این صورت موجب پی گرد هردودنیا می گردد