کجای این آسمان پرستاره
ستاره ای برای بودنت بافردا
گورسو میزند
که این چنین حریصانه
دردل
امید را نشاء میزنی
با نجوا
- انوشه گلبن
- دوشنبه ۲۰ خرداد ۹۸
کجای این آسمان پرستاره
ستاره ای برای بودنت بافردا
گورسو میزند
که این چنین حریصانه
دردل
امید را نشاء میزنی
با نجوا
دستهای خالیم را باور کن ..
که در انتظارتقدیم گلی بودند ..
برای شاید اعتماد به فردا
که پناهی پرنده زحمی ..
شاید برای پروازی دیگر
کسی دیگر باورندار دستهای خالی
مرهم بالی خونین خواهد بود ....
کسی چه میداند ؟!شاید
یک روز تو هم مبتلا شدی
به همین دردِ دست گرم
با نجوای نگاهی سرد
به همین نورخاطره ها
درتاریکی فراموشی
کاش بدانی، وقت نبودن هایت
چگونه گلهای قالی ، زیر ردقدم هایم
تاب نمی آورد
وچشمانم ، چگونه
حرکت کند عقربه هارا نفرین می کند
وقت نبودن هایت
حتی سینیِ فنجان قهوه
به دنبال سهم فنجان تو میگردد
کاش می دانستی
وقتی دیدنت ، دور می شود و دیر
دلتنگی ،چه طعم تلخ دارد
اُریب مى ایستم
تا شاید قلبِ زواردررفته ام
در سراشیبىِ سینه ام
باز
روشن شود.
سید محمد مرکبیان
دلتنگی هاتو بردار
توی کوله پشتی بگذار
بگذارکسی ندونه
دلت گرفته بهونه
دلتنگی هاتو بردار
توی باغچه بکار
بگذار فقط شبها و شبنم چشمات بدونه
اگر میانِ زندگى چندبارى مرگ وقفه مى انداخت و
باز زندگى بلندت مى کرد.
اگر این سى چهل پنجاه سال را یک نفس نمى تاختیم،
اگر خدا چهره اى داشت که به اندازه ى چشمهاى انسان غم در آن مشهود و پیدا باشد؛
آن وقت شاید رو به حقیقى ترین مخاطبِ روزگارم
مى ایستادم و بى آنکه دهان بگشایم او مى خواند و
مى گفت:
مى خواى برى؟ خسته اى؟ بُریدى؟ مى خواى بپرى؟
برو جانم. برو که خستگیت در رِه.
بپر که مرگ تو رو صدا مى زنه. برو و به امید دیدار.
«سید محمد مرکبیان»
کاش تو هم می دانستی. .
که چه طعمی دارد
زیرِ این سقف کبود
بین این مردم پر رنگ وریا
یک نفس همدلی ، حتی با سکوت. .
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد...
«شاملو»