بیا فقط یک امروزرا باهم باشیم
بیا هیچ فکری برا فردا نکنیم
بیا هیچ اسمی روی بودن . . .
براباهم بودن نگذاریم
بیا بی نقاب در آیینه بنگریم
بیا بیصدا با چشم حرف بزنیم
بیا فکر جنسیت مون نباشیم
بیا فقط حس هامون رو شریک شیم
بیا فقط بودن هارو رفیق شیم
بیا فقط یک امروزرا باهم باشیم
بیا هیچ فکری برا فردا نکنیم
بیا هیچ اسمی روی بودن . . .
براباهم بودن نگذاریم
بیا بی نقاب در آیینه بنگریم
بیا بیصدا با چشم حرف بزنیم
بیا فکر جنسیت مون نباشیم
بیا فقط حس هامون رو شریک شیم
بیا فقط بودن هارو رفیق شیم
کجا ، انسان بودن آدمهای دنیا
درپیچ و خم رفتن و نیامدن از کدام راه
درپس کدام ندیدن وکدام سایهِ نقاب
کجای زندگی ، پشت کدام ورود ممنوع
میان کدام صفحه و سطره نامه و کتاب
جاماند و از یادها رفت
عاشقی ناباورانه ترین باور روزگارشد
و. . . .
لبخندها وسلام ، نه شروع مهر
پائیزِِ همه بودن ها
بیخود به مغزقلمت فشار می آوری
وقتی همه کلمات منجمد می شوند
در سرمای بی عاطفه دنیای پراز دروغ
فریا د زدن زیر آوار واژگونی مفهوم
تنها ریشخند و مجنون بودن نصیبم کرد
وقتی هیچ برق امیدی درچشم هیچ کس نیست
من سیم اعتمادم را از برق خواهم کشید
نقاشی نمی دانم. . .
کاش میدانستم. . . .
یادهایت را . . . شاید
نقش می بستم
از حجاری هیچ نمی دانم
کاش می دانستم. . . .
زخم زخمه هایت را . . .
چقدر عمیق می ساختم
کاش تــــــو می دانستی. . .
آن عمق واین رنگ را. . .
فقط می نویسم با درد
درون آیینه گذشته ها
کمی از شربت آخرین دیدار سر میکشم . .
انگار هنوزهم بوی باروت میدهد . . .
شاید این بار کسی درد هشت ساله را
با لبخند از سر خود باز نکند . . .
شاید این بار کسی عاشقیم را
حماقت واجبار نداند
شاید این بار . . . . ..
شاید . . . .