دیشب سراغ کوچه های قدیمی خاطر رفتم . . . . هنوز هم همانی بود که بود . . . . رد پاهای عاشقی ، اون بوته یاس رازقی، کافه مجنون . . . . کافه مجنون ، هنوزهم پرشاخه بود وبا آن سایه مهربانش، و وقتی باد توی گیسوان برگی ش می پیچید ، زمزمه عاشقی . . . . وهنوزهم سینی فنجان چای تازه رو تو دستش برا ی آنهایی که لحظه ای کنارش می نشینند، تعارف میکرد . . . .
یادم آمد چه راحت همه این سادگی هارو با جاروی فراموشی کشیدن ،روی رد پاهااز یاد بردی . . . . ،کاش همین قدر که یادم هست برای بودنت چه کردم یادم نمی ماند برای رفتن چه کردی
- انوشه گلبن
- دوشنبه ۲۷ خرداد ۹۸