. . . . این می گفت دانشجو رشته هنر هستم ، اون یکی می گفت پدر دوفرزند هستم . . . . سومی گفت لیسانس موسیقی . . . .
اما همه اگر چه درداین روزهاشان مشترک بود ولی انگیزه هاشان هم زیاد فرقی نداشت .
این یکی گفت : آره خب دستمون تنگه اما بیشتر از اون دلمون تنگه . . واسه یه لبخند و یک چهره علاقه مند . . اون یکی گفت :آویزون نمی شیم . . به کسی زور نمی کنیم. . . حتی یه وقتهایی حس ترحم تو چشمها مارو از گرفتن پول باز می داره
یکی دیگه گفت:درسته که احتیاج داریم اما ما گدا نیستیم درقبال کاری که می کنیم مزد می گیریم راستی شادی واقعی چنده. . .
حرف آخر . .
باور کنید نه دزدیم و نه معتاد و نه فرصت طلبِ هرزه طلبکار . . از کنارت که رد می شوم فکر نکن حتما باید فرار کنی نگاهت رو از من دریق نکن شادی دل تو شاید برای من نان نشود اما برای توچی. . . .
- انوشه گلبن
- چهارشنبه ۱۸ اسفند ۹۵