از جاده پرغبار ایام دور
دوباره بوی سیب می آید
مسافری از دشت بلا
شرم سارش همه باران وآب. . .
که از نسیم رهگذرش بوی یاس به هواست
قصهِ عاشق تشنه لب ، برلب فرات. . . .
تشنه لب گلویی خون آلود
آوای سنج وفریاد طبل نا لهِ عمو عمو . . .
دوباره دل به حسرت وماتم نشست
دوباره رخت عزا شد. . .چشم خون بار
برای خاطر داغ ِ مادرپهلو بدست
دست به سینه زد ضرب و هم بسر. .. . .
میان این یادو آن غوغا و اسپند ودود
صدای یا منقتم مولا،کجایی؟ . . . بیا