و. . باز هم فنجونی قهوه آن هم تلخ تلخ
این بار شاید هوشیاریم ، بیشتر بیدار بماند
کمتر خواب باشد و کمتر خاطره ببیند و رویا بسازد
گاه چقدر تلخ می شود یاد خاطری شیرین
یاد خاطراتی که اشباح کف فنجان می شود
وتا دور دست لبه هستی فبجان
امتداد دارد ، سرگردان ، پیچیده درهم باتوهم
برای چشمان نمناک بی خواب
این انگشت زدن به ته خاطره ها
لالایی گفتن برای خواب کردن اشباح هست
واین چنین است حکایت دلی که تلخ ترازتلخ است