وقتی که به سراغم می اید . . . . حتی دریغ از قطره ای اشگ. . . . . . نه وقت سرش می شود ونه موقعیت. . . . . . . انقدر خود خواه است که حتی اجازه شکایت ناله وار را هم از گلویم می گیرد شاید هم این غرور بی جای من است. . . آخر چه کسی باور می کند که یک تیکه فلزی به اندازه کوچکتراز نخود آدمی که ادعای مالکیت بردنیادارد را این چنین علیل کند . . . . . اما اینکه اصلا مهم نیست . . . . خیلی ها شرایط بدتر ازمن دارند . . . . . هرچه باشد یاد گار روز های عاشقی ست تازه کی باورمی کند درد یاد آور روزهای زیستن واقعی باشد. . . . .حد اقل همین آمد ورفت های بی اجازه و بی موقع یادم می اورد که هنوزهم زندگیِ ِعاشقانه زیباست
این درد در مقابل طعنه ونیشخند وکلمات زهر دار پیچیده درزرورق ترحم و دلسوزی اصلا هیچ است هیچ. . . . .