همین کوچه ها

همین شهر پرِ شلوغ

عابرش لب به لبخند داشت

دل به سرود وگرم مهر

و

هیچ دلی را درکوچه هانمی بردند

برای دسربعد شام تنهایی

ومشت شان مهربانی پنهان بود

انقدر پنهان که برای هرخسته پیدا بود

برای رفتن از پی هوسی

هیچ کسی خنجری از پشت

در دست نداشت

توی همین کوچه ها

توی همین شهر شلوغ