بنفشه باغچه به شمدانی گفت
پس کجاست ؟ چرا نمی آید
شمدانی لبخند به لب گفت
خواهد آمد خیلی زود
سنبل از گلخانه فریاد زد
بویش به مشام می رسد ، نزدیک است
باغبان پیر عاشق
تکیه بر سرو کهنه داد
چشم درچشم افقهای دور
نجوا کنان با خود گفت
بانوست ، باوقاراست
لیک عاشق است
پس می آید